افلاتون در رساله‌ی معروفش آرمان‌شهر سعادت و نجات انسان را در اين می‌بيند که حکومتی از خردمندان بر جوامع بشری حاکم شود . دولتی فرضی از خردمندان تشکيل می‌دهد اما شاعران را در کابينه‌ی خود نمی‌پذيرد و یک قلم آنها را می‌گذارد کنار . گوستاو يانوش می‌نويسد:
« من به کافکا گفتم قبول اين نکته برايم ممکن نيست » کافکا گفت: « درک قضيه خيلی هم آسان است. حکومت، حکومت است : چه حکومت زور باشد چه حکومت زر باشد چه اهل خرد و بايد قبول کرد که ناچار حياتی‌ترين هدف هر حکومتی اين است که قدرت و حاکميتش را حفظ کند. اگر اين را نپذيريم معلوم می‌شود کلمه‌ی « حکومت » را درست معنی نکرده ايم. حاکميت شعور هم مشمول همين قاعده است و افلاتون هم از حکومت دم می‌زند و حسابش هم کاملاً روشن است. شاعران را به کابينه‌اش راه نمی‌دهد چون هدف شعر تغيير بنيادی جهان است و درست به همين علت هر حکومتی به خودش حق می‌دهد شاعر را عنصری ناباب و خطرناک تلقی کند.






از کتاب «درباره‌ی هنر و ادبیات» گفتگوی ناصر حریری با احمد شاملو