پاسخی كوتاه به منوچهر و دو آتشی ها

ابتدا از بزرگان سلسله پوزش طلبیده و از پیش گامان این قافله رخصت می خواهم .

آقای آتشی مطالبی راكه می نویسم برخاسته از افكارو احساسات قشری ست از اقشار زیرین جامعه . توده ی عوامی كه خدا ، آفتاب ، ماه و ستارگان را نافهمیده ، دوست می دارند . چرا كه هنر ، گرما ، نور و زیبایی در ضمیرشان جلوه ها دارند و عشوه می فروشند . بامداد اینگونه درخشید و جاودانه شد و راز جاودانگی اش در سبك كلام و رندی هایش بود . عمق نگاه یا گرمای سخن هایش بود كه در جان ما نشست . از امید و عشق هایش، چون ذره ای بی شكوه از زمین برخاست ، وظیفه های بس دشوار بر شانه كشید ، جهان را در آغوش خود فشرد و فرزانه با خود خدا سخن گفت ودرآسمان نشست. آزاد بود ، آزاده گان بزرگ و رهروانش را شناخت ، فاصله های جهان را شكست و با همگان پیمان خویشی بست. ندای حنجره های خونین هابیلیان را از دهان سرخ زخم های مرتضی و رضایی ها شنید و ازحزن تاراج گل قناریهای عفت با آب چشمان سلاخی دلباخته بر دسته جلاد دشنه ها در دره ی سینه های عریان گل زنبق كاشت تا بلبلان آزادی را در هر بهار خونی به چشم و شمشیری بركف و فریادی در گفتار هدیه كند ، دیوانه ی معشوقش بود ، به افسانه های عاشقانه حقیقت بخشید، به عشق زبان داد و هزار كاكلی شاد را در چشمانش نهاد تا هزاران ستاره به پایش بگریند، وفا را كابینش نمود و آیدا آفرید تا به آینده گان درس عشق بیاموزد ، عاشق مردم بود ، درد و رنجشان را در رگ و استخوان های خویش احساس می كرد . فانوس به دست در پیچ و خم پس كوچه های تاریكشان گشت . بانگ شرر افشان بیداری و بینایی سر داد ، پروانه وار به گردشان چرخید و سمندرگونه به پایشان سوخت تا فروغ سوختنش روشنی بخش محفل جاویدان معرفت و ایثار و حرارتش گرمابخش لب های سرد و طراوت بخش دل های فسرده ی انسانیت گردد. چه زیباوبی همتاست آنگونه درخشیدن و اینگونه زیستن!

ولی افسوس كه با زندگی و اشعارشما ناآشنا و یا بیگانه می باشم ولی از قلم فرسایی تان با بامداد و دیگر سپیده دمان مطلع گردیده ، جرأتت را می ستایم !

كه در این عصر سیاه بی همتی همت نموده ، به جنگ با سلاله گان آفتاب و نسل ایمان برخاسته اید.

به كدامین پندار واهی ؟ شاید به تصور خام خود میدان را خالی دیده رجز می خوانید و یا به حمایت تیغ به دستان شب پرست و تشویق هلهله گویان بی صفت به مصاف و جولان پرداخته اید و دل شاد از آن كه فتح نامه ی شاعری را به كام خود درآورده ، دیوانتان را رونق دهید و یا این كه همیانتان خالی ست و می خواهید كاسه لیسان ادب را به وجد و رقص درآورده تا شاباشی كلان در كلاه گشادتان بریزند ؟ زهی خیال باطل !

"دودی كه از اجاق كلبه ها برنمی آید نه نشانه ی خاموشی دیگدان كه تاراندن شورچشمان را كلكی ست پنداری. "

زبان ها در سكوت اندیشه ها خاموشند با هزاران فریاد .

و اما شما قلم به دستان و هنرفروشان امروز گوش فرا دارید و به هوش باشید : پا از گلیم دراز مدارید اندیشه های پلید افكارتان را از خس و خاشاك پاك نموده و دلك های روحتان را غربال نمایید زیرا كه فرزندان گرم و كوچك خاك همواره دل بیدار و سرهشیار حرمت حریم پیام گزاران صدیق خلق را پاس می دارند و گرامی می شمارند .

سید موسی مصطفوی