موسيقي سنتي ، حرفه اي سياه

" موسيقي سنتي ايران پيشرفتي نكرده پيش درامدي اجرا مي شود ،يك نفر مي آيد عروعري مي كند و آخرش هم رنگي مي زنند و تمام مي شود . " احمد شاملو ،دانشگاه بركلي كاليفرنيا


آقاي لطفي با بيرون كشيدن و عرض دادن و به نمايش عام گذاشتن مطلبي كه من در جلسه اي خصوصي با دانشجويان در جوا ب پرسشي ، نه به طور دقيق و فرموله بلكه به سادگي بر زبان رانده ام مضراب به دست افتاده اند به جان و از اين راه هم مرا نشانده اند پشت دستگاه ، هم از زور بيكاري كار دست خوشان داده اند چون به جاي اينكه بردارند از "موسيقي " شان دفاع كنند مرا به گفتن "سخنان بي ادبانه" و نداشتن "تخصص و مطالعه " و به ميان آوردن " حرف غير مسئولانه و رعايت نكردن احترام به موسيقي و موسيقي دانان "و فقدان "ادب و نزاكت "متهم كرده اند كه البته من نداشتن تخصص و مطالعه در آنچه را كه ايشان "موسيقي" مي خوانند تاييد مي كنم ، اما مطلقا منكر آوردن سخنان بي ادبانه و حرف غير مسئولانه و باقي مطالب ايشان هستم. من حرف دلم را گفته ام بي اين كه رعايت جوانب را كرده با شم ، اما حالا كه ايشان پرده را دريده اند و مرا به دفاع از نظريات خودم واداشته اند ، گوي و ميدان ! اكنون كه قرار شده است شمشير را از رو ببنديم ،بسيار خوب ، بگرد تا بگرديم .


ايشان مطالبشان را با پاره اي از يك شعر قديمي من شروع كرده اند :" ياران من /بياييد /با دردهايتا ن / و زهر دردتان را / در زخم قلب من بچكانيد . " كه من حكمت بالغه اين كار را در نيافتن ، جز اين كه چكاندن زهر در زخم قلبها دقيقا كاري است كه خود اين آقايان با زنجموره اي كه اسمش را " موسيقي " گذاشته اند ، انجام مي دهند . صبح و ظهر و شب ، بي وقفه ، هر جا كه پايش بيفتد . و حتي وقتي هم كه مي خواهند مطلبي در دفاع از هنر هاي خود بنويسند براي فتح باب عادتا به سراغ شعري مي روند كه سخن از چكاندن زهر درد در زخم قلب به ميان آورده باشد. گيرم اين جا ديگر " زهر درد " مطرح نيست ، مي بايست شعري پيدا كنند كه سخن از "زهر بيدردي " بگويد . از زهر تعصب سخن بگويد آن هم نه در باب باوري گزين شده، بل تعصبي كه به كوررنگي خود اصرارمي ورزند . تعصب نسبت به حرفه اي سياه كه مي كوشد خود را افرينشگر جا بزند اما در حقيقت تفاله خوار قرون و اعصار گذشته است و سد و بندي در برابر خلاقيت هنري كه تنها در محدوده تكنيك نوازندگي به در جا زدن وقت مي گذارند ، و جا كندن را زنده بودن وانمود مي كند . بعد طبق معمول نوبت بازجويدن حرفهاي هزار بار جويده شده مي رسد . : اظهار فضل درباره خسروانيهاي باربد و اين كه نامداراني چون فلان و بهمان " عنصر پويا " ي موسيقي را درون اوزان شعري خود نشانده اند و چه و چه .... بي اين كه به روي مبارك بياورند كه اين حرفها مربوط به "تاريخ" است و چند صد سال از آن گذشته و آن "عنصر پويا " در شعر امروز حرف مفت است . چيزي است كه امروز از آن به " ضد وزن " تعبير مي شود و شعر براي آن كه گريبان خود را از چنگال امثال آقاي لطفي رها كند و عطاي آن را به لقايش ببخشد در اين پنجاه سال اخير چه تلاشي به كار بسته است . مي نويسند: " از آ ن جا كه در طول تاريخ ما توده هاي مردم از خواندن و نوشتن بهره اي نداشته اند شنيدن پيام شاعران فقط در قالبهاي موسيقي براي همگان ميسر بوده . "نخست يك تشكر به نماينده محترم اهل موسيقي بدهكارم كه معلوم ما فرمودند پيام شاعران دوره شكوهمند بيسوادي ملي ما تنها گريستن از بيداد محروميت جنسي بوده است و پس از آن بايد بي هيچ رودرواسي و تعارفي در جوابشان عرض كنم كه متاسفانه حتي همين امروز هم كساني كه تفلا مي كنند پيام آنچناني شااعران كهن را در قا لبهاي مشخصتري كه شما اسم بي مسمايش را موسيقي گذاشته ايد به گوش مردم برسانند، اگر خود از شمار توده هاي بي بهره از سواد خواندن و نوشتن نيستند و كم و بيش در مكتبخوانه اي الفباي آموخته اند ، باري عملا در سطحي قرار دارند كه افاضاتشان واقعا مايوس كننده است . آنان معمولا در شماره افرادي هستند كه نيازي به فرهنگ با دست كم به ارتقاء سطح نازل دانش و بينش خود نمي بينند . تنها به وول خوردن در همين دايره تنگي كه در آن چشم گشوده اند اكتفا مي كنند و با سوء استفاده از امكانات مساعد و مادر زادي است تا هر چيز ديگر بازاري و غير مسئولانه . حقيقت اين است كه روزي روزگاري نسل بدبختي غم جانش را درمادر چاه قناتي گريسته است و شما در طول قنا ت تاريخ اين زنجموره ننه من غريبم را چاه به چاه در اعصاب ملتي فرو كرده ايد كه براي قيا م بر جهل و ظلم و سياهي نيازمند شادي تكيه كنم و با همه وجود به مدح آن بپردازم ! افسوس كه اين موسيقي موذي از درون جونده ، مويه گر پايين تنه هاي محروم و به انحراف كشاننده مفاهيم عميق و انساني عشق و شادي و زندگاني است ! افسوس كه اين " موسيقي " جرثومه فساد و تباهي جان است ! مي نوسيد :" شعر نو هيچ گاه نتوانست از دايره محدود روشنفكري خود فراتر رود و راهي به توده هاي ميليوني پيدا كند. " و توجه نمي كنيد كه آنچه راه به توده هاي ميليوني پيدا مي كند شعر نيست رنگ باباكرم و نشاط و عشرت روحوضي و بشكن شغشغانه است. مگر پس از هفتصد سال غزل حافظ _كه شما نمي شناسيد _ توانسته است "دايره محدود روشنفكري " را يشكند و راهي به بيرون باز كند ؟ ديوان حافظ تو هر طاقچه اي هست در دسترس هر مشدي قربانعلي و هر خاله خديجه اي . شما هم كه ماشاءالله هزار ماشاء الله ، دور از چشم كاسه خشك ، يك لحظه كوتاه نيامده ايد و به گفته خودتان مرحمت فرموده وقت و بيوفت پيام او را در قالبهاي موسيقي به سمع توده بيسواد رسانده ايد ، خب، بفرماييد ببينيم حالا كجاي راه تشريف داريد كه ما به گرد قافله شما هم نمي رسيم ؟ بعد هم كه همان شگرد قديمي ، همان شلتاقهاي سنتي ويژه افرادي كه هوچي گرش را جامه منطق مي پوشانند . هو كردن و كوشش براي بل گرفتن و نعل وارونه زدن كه بله : " شاملو خودش در مصاحبه اي گفته است من هنگامي به سرودن شعر پرداختم كه شعر كلاسيك ايراني را نمي شناختم و بيشتر با اشعار اروپايي آشنا بودم ، بعدها به مطالعه شعر كلاسيك پرداختم ." كه يعني كشك ! باز خدا بابا بزرگتان را بيامرزد كه جمله آخري مرا از قلم نينداخته ايد .حالا من مي خواهم بدانم شما كه موسيقي سنتي تان را فوت آبيد هيچ به صرافت افتاده ايد كه برويد از دريچه تنگ اتاقتان نگاهي هم به موسيقي ديگران ببيندازيد ؟ يا شما هم مثل آن خواننده ميليوني فقط به اين اعتقاد سخيف كه "من شخصا اهل دالاهو هستم و باخ وبتهوون تحت تاثير موسيقي ايراني باخ و بتهوون شده اند " اكتفا كرده ايد و چون از سر چشمه اب ميل مي كنيد ديگر به مطالعه دستاوردهاي موسيقايي كفار احساس نياز نفرموده ايد ؟ ( آن آقا افاضات مربوطه را كه سخت اسباب نشاط حضار را فراهم كرد در محفلي خصوصي كه جز من دست كم سه شاهد عادل ديگر حضور داشتند افاده فرمود .) مرقوم رفته است كه مي توان پاره اي از اشعار شاملو را كه در آنها از اوزان نيمايي بهره گرفته شده در موسيقي ايراني پياده كرد . بنده شديدا به اين موضوع اعتراض دارم ، و چون همان طور كه خودتان در صدر مقال اشاره فرموده ايد ذاتا موجود بي ادبي هستم مي خواهم با استفاده از اين صفت مميزه استدعا كنم مجبورم نفرماييد براي پيشگيري از بعصي اتفاقات ، آن جمله معرمف روي ديوارهاي كوچه پس كوچه هاي ولايت را كه با عبارت هيجان انگيز " لعنت به جد و آباد كسي كه اين جا ...." شروع مي شود روي صفحه اول دفتر شعرم چاپ كنم لابد شنيده ايد قصه مولمه بچه اي را كه در آغوش زن بد هيبتي زار مي زد و زن به او مي گفت نترس من اين جايم . و رندي از راه رسيد و به او حالي كرد كه : خوشگل جان اشكا ل كار آن جاست كه طفلك از خودت مي ترسد .
ما هزار جور توهين و تحقير را تحمل كرده ايم تا شعرمان را گريه نكنند . و حالا ببين در چه معركه اي گير كرده ايم . آن يكي نوحه خوان مدرن كاباره اي با آن انكر الاصواتش دفتر هاي شعر مرا از هيچ دستبردي معاف نمي كند ، و حالا ماشاءالله شما هم پيدا شده ايد و امكان پياده كردن " پاره اي از آنه در موسيقي ايراني " را محتمل مي دانيد . قربان ، ما گندم خورده ايم كه از بهشت بيرون بياييم . دور سرتان بگردم الهي ! بزرگي بفرماييد و ما يكي را محض رضاي خدا از اين فيض عظمي معاف بفرماييد .
البته اين كه چند سطر بعد نوشته ايد : " نگارنده بارها و بارها باري استفاده از شعر ايشان كوشيده ام اما موسيقي كلامش آن چنان از پستي و بلندي و زبان فارسي و موسيقي نهفته در آن ( يعني همان قنداقي كه نوزاده نظم را درش مي پيچند ) به دور افتاده كه يافتن ضرب مناسب موسيقي در آن ( منظور آقاي ما تقطيع ضرب كلمات با داريه زنگي است ) غير ممكن است" ، تا حدودي اسباب انبساط خاطر و آرامش نسبي اعصاب شد ، و بعد هم كه فرموديد" هنري را كه نتوان برايش از نظر جغرافيايي و فرهنگي زادگاهي يافت چه مي توان ناميد " آن آرامش نسبي تا حدود بسيار زيادي خاطر آشفته ارادتمند را از خطر محتمل گرفتار شدن در چنبره "موسيقي سنتي " به كلي آسوده كرد . خدا عمر درازي نصيبتان كند !مرقوم فرموده اند : " شاملو زماني گفته بود من ايراني هستم ...اين حرف را بايد باور داشت يا آن بيگانگي و سخنان نفرتبار نسبت به موسيقي سنتي را ؟ " بامزه است كه آدم اگر اشكن هيخ كرده دوست نداشته باشد يا از موسيقي تعزيه خوشش نيايد لزوما بي وطن است !البته آقاي لطفي در نقد شعر هم سخت چيره دستند . مي فرمايند كه اين بنده بي وطن فاقد جغرافياي فرهنگي ، خودم را " دربست در چارچوب شعر اروپايي و آمريكاي لاتين قرار داده و از اين نقطه اشعار آنان ( لابد منظورشان اشعار من است ) ديگر فراز و فرود زبان موسيقايي فارسي را از دست داده و از اين مرحله ترجمه اشعار شاعراني چون لوركا چنان بر تار وپود وجود او چيره مي شود كه دربسياري موارد تشخيص سروده هاي خود او با ترجمه هايش بسيار دشوار است . " ترجمه بر شاعر چيره مي شود نه شاعر بر كار ترجمه . ياد يگيريد . آن گاه به علينقي وزير خرده مي گيرند كه درباره موسيقي خراسان و نقاط ديگر گفته است :" اين موسيقيها پريميتيف است " و به اين نتيجه مي رسند كه :" شايد از ديد آقاي شاملو نيز چنين باشد " و استنتاج مي فرمايند كه :" در اين صورت فردوسي و حافظ و سعدي و مولوي از نظر آقاي شاملو عقب افتاده اند . تصدقتان بروم. اشكال قضيه اين نيست كه حضرتتان نه از موسيقي استنباط درستي داريد نه از شعر . اشكال قضيه در اين است كه مي خواهيد مرا هفتصد تا هزار و صد سال به عقب ببريد و مطلقا هم حالي تان نيست كه طرف به آينده نگاه مي كند و واپسگرايي شما به هيچ وجه مشكل او نيست . بگذار برويم هر كدام كشك خودمان را بسابيم . اشكال مهم كار آن جاست كه به قول آدم مضبوطي مثل آقاي حسين دهلوي كه با ديد واقع بينانه تري به قضيه نگاه مي كند :" اين موسيقي ظاهر و باطن همين است كه هست . اگر مي خواهيم سنتي باقي بماند نبايد دست به تركيبش بزنيم و اگر مي خواهيم عوضش كنيم ( تا به قول آقاي لطفي " تحول عظيمي " پيدا كند )ديگر بايد فاتحه سنتي بودنش را خواند ." ( از حافظه نقل كرده ام ). در واقع آقاي لطفي حاليشان نيست ككه لب چه پرتگاه فاقد راه پس وپيش گرد و خاك مي فرمايند . حكم نهايي حضرتشان هم خواندني است : " مسلما هيچ سراينده اي موظف نيست با ظرايف موسيقي آشنايي يابدولي موظف است در زمينه آنچه صلاحيت اظهار نظر ندارد ساكت بماند و از توهين و بي پروايي نسبت به آنچه مورد احترام همگان است دوري گزيند . " عرض نهايي من هم اين است :" آنچه " مورد احترام همگان "( يعني به قول خودشان توده هاي ميليوني ) است براي من بسيار مشكوك است . خيليها خودشان را مورد احترام توده ها مي دانند و در عمل گرفتار كج خيالي شده اند . اين به اصطلاح موسيقي هم چيزي است غير مسوول كه براي دفاع از وجود ذيجود خود ملتي را به تحمل شكست و بدبختي و دل افسردگي و ناتواني تشويق مي كند . من " بي پروايي " نشان نمي دهم بل فقط در باره يكي از صلبي ترين دشمنان بالقوه و بالفعل فرهنگ مردمم به صراحت هشدار مي دهم . و تازه ، آقا ، شما كه هستيد كه به خود اجازه مي دهيد به ديگران حق تنفس فكري بدهبد يا ندهيد ؟ كه هستيد كه از پايگاه انتقاد پذيري ملي صدا برمي داريد؟

بوستون، 5 مه1990