دیدگاه های محمود دولت آبادي، پروين سلاجقه، يدالله جلالي،.......

 

دیدگاه های محمود دولت آبادي، پروين سلاجقه، يدالله جلالي،
علي بابا چاهي، رسول يونان، احمد پوري ، ضياء الدين ترابي و حميد رضا شكارسري در باره احمد شاملو

.

************************************************


محمود دولت آبادي: شاملو، شاعري، كه عاشق رمان نويسي بود

شاملو عاشق رمان نويسي بود و ترجمه دن آرام عطش نويسندگي شاملو را ارضا كرد. من در جواني دن آرام را با ترجمه به آذين خوانده‌‏ام و تصويري كه از اين كتاب در ذهن من نقش بسته تصويري حماسي است و شاملو با ترجمه دوباره دن آرام حتما ضرورت اين كار را احساس كرده بود.
وي در ادامه با بيان اين مطلب كه ترجمه دن آرام شاملو به هيچ وجه ترجمه به آذين را رد نمي كند و هر دو در زمان خويش كار ارزشمندي را انجام داده اند. افزود:
دن آرام يك اثر حماسي است و در اين اثر حماسي زبان كوچه بازار قابليت هاي بسياري را به متن مي دهد. و دن آرام مرحله تكويني زبان كوچه است.
زبان كوچه درآغاز ايجابي بود و شاملو با بكار بردن اين زبان در دن آرام اين زبان را براي هميشه زنده كرد.
دولت آبادي در ادامه با بيان اين مطلب كه روشنفكران زمينه ساز انقلاب مشروطه بودند گفت: روشنفكران را در گروه دانش آموختگان خارج از كشور بودند كه در شمال و غرب و شرق درس خوانده بودند و گروه ديگر دانش آموختگان مكتبي بودند كه بنيان فرهنگ آموزشي ايران را گذاشتند.
وي در ادامه افزود: از معروف ترين دانش آموختگان مكتبي ايران علي اكبر دهخدا است كه متوجه ارزش و اهميت زبان و فرهنگ مردم شد ؛ پس از آن زبان كوچه و بازار مورد توجه شاعران و محققين ايراني قرار گرفت.
دولت آبادي با بيان اين مطلب كه ترجمه دن آرام شاملو مهر تاييد بر زبان كوچه است گفت: از يك ربع قرن پيش كه واكنش هاي بسياري درباره زبان و فرهنگ كوچه وجود داشته ولي شاملو توانست با دن آرام ذخيره گرانبهايي از فرهنگ و زبان مردم را به جامعه ادبي ايران و دنيا هديه كند.

 

************************************************

دكتر پروين سلاجقه: شعر شاملو تعهد به انسانيت است
در نخستين مجموعه اشعار شاملو ايدئولوژي بار شده بر شعر حرف نخست را مي زند و بدون ترديد اين مسئله ناشي از تخيلات اجتماعي و رخدادهاي زمانه است. او در اين مجموعه ها چندان به شعريت اشعار خود توجه ندارد.
وي با اشاره به بی پرده سخن گفتن شاملو در نخستین آثارش می گوید: او در مجموعه اشعار آغازين بي پرده سخن مي گويد و شعرش فارغ از ابهام هنري و بيشتر شعار گونه است؛ دليل شعاري شدن نخستين اشعار شاملو را باید تعهد زياد او به شعر ، به عنوان ابزاري براي برپايي آزادی دانست .‌‏ لحن كلام او متعلق به انساني مقتدر و انقلابي است. او شاعران گذشته و بعضي شاعران هم نسل خود را طرد مي كند. شاملو معتقد است شاعران كلاسيك انسان حقيقي را فراموش كرده اند. از نظر او شعر بايد "درد مشترك" انسان را بيان كند. همين تعهد زياد باعث مي شود اشعار نخستين شاملو حالتی شعاري پيدا كند.
سلاجقه با بیان این مطلب که در مرحله نقد آثار شاملو پس از بررسی چهار مجموعه شعر نخستين او متوجه شدم؛ شاملو ، هر چه در شعر جلوتر مي رود،جدال ياس و اميد در اشعارش بخصوص "هواي تازه" محسوس تر مي شود.
این استاد دانشگاه ضمن اشاره به این موضوع که « شعرهاي شاملو آينه زمان خود است و بر امواج نوسانات و بحران هاي اجتماعي سوار است»، از مجموعه شعر "هوای تازه " به نیکی یاد کرد و گفت: مجموعه شعر هواي تازه يكي از مهم ترين مجموعه اشعار شاملو است.‏ شاملو از "هواي تازه" شاملو مي شود. در اين مجموعه مي توان تعداد زيادي از بهترين اشعار شاملو را مشاهده كرد؛ اگر چه اشعار ضعيف هم در اين مجموعه فراوان ديده مي شود. در اين مجموعه در حالي كه انديشه دروني شده و با شعرش همراه مي‌‏شود زبان خاص شاملو و بهره گيري از امكانات موسيقايي زبان افزايش مي يابد كه در ادامه به فرديت سبكي او مي انجامد.
شاملو در "هواي تازه" دچار يك ياس مي شود، كه داراي دو جنبه است. نخست، ياس دروني و دوم ياس اجتماعي. ياس دروني شاملو از خلاء عشق است و مي توان گفت، در اين مجموعه او منتظر طلوع عشقي است كه فقدانش او را به انزوا كشيده می کشد.
وي با اشاره به تولد اشعاري با عنوان " شبانه" در مجموعه "هواي تازه" ادامه داد: شاملو با "شبانه" ها محور تازه اي را در شعر خود باز مي كند كه تا پايان دوره شاعري با او همراه است. شبانه ها آميزه اي از انديشه هاي شخصي و اجتماعي شاعر در هيات تجلي عشق شخصي و اجتماعي در زبان و بياني هنري هستند.
وي گفت: از هواي تازه محور ديگري در سرودن شعر در كارنامه شاعري شاملو آغاز مي شود كه حديث نفس شاملوست و تا پايان دوره شاعري او ادامه دارد ؛ من نام اين دسته از اشعار را «هذيان هاي شاعرانه» گذاشته ام.
سلاجقه اظهار داد:‌‏ هواي تازه از جهات ديگري نيز در دوره شاعري وي اهميت دارد كه آن ها را در كتاب خود مورد تحیل قرارداده و به آنها اشاره کرده ام .
دكتر پروين سلاجقه معتقد است، شعر شاملو هيچ وقت خالي از تعهد به انسان نبوده است و اين تعهد در شعرهاي آخر او زيباتر و شاعرانه تر منعكس مي شود.
این منتقد ادبی با اشاره به جایگاه عشق در آثار شاملو ، چنین اظهار نظر می کند: پیش تر هم گفته ام که ؛ عشق در ديوان شاملو دو مقوله عشق شخصي و عشق جمعي را در بر مي‌‏گيرد و او از آغاز كار شاعري تا به آخرين مجموعه شعرش"حديث بي‌‏قراري ماهان "به هر دو محور و فادار مي‌‏ماند.
وي با اظهار این سخن که ؛ شاملو در محور عشق شخصي سه دوره را پشت سرگذاشته‌‏است ؛ نخستین دوره آن را متعلق به سال 1334 می داند یعنی زمانی که شاملو دوره خلا عشق را به طورموقت پشت سر می گذارد و از فضاي شعرهايش که بسيار تيره و مايوس كننده بودند کمی فاصله می گیرد . : شاعر در شعرهاي اين دوره‌‏ انتظار تجلي عشق را دارد.
مولف کتاب «در آمدی برزیبایی شناسی شعر» با اشاره به سال 1334 و مجموعه شعر"هواي تازه" گفت : سال 1334 در مجموعه شعر هوای تازه با شش عاشقانه زيبا كه شاعر در آن فضاي متفاوتي را تجربه كرده است، مواجه مي‌‏شويم ،كه به نظر مي‌‏رسد، در اين دوره از زندگي شاعر شاهد تجلي يك عشق جديد اما موقت هستيم.
اما شاملو پس از سرايش اين شعرها باز هم وارد فضاي انتظار مي‌‏شود و پس از اين دوره او با آیدا آشنا می شود و فضاي جديدي در شعرهايی مانند؛ مجموعه شعر" آيدا در آينه" آغاز مي‌‏شود. از این پس ما با زيباترين عاشقانه‌‏هاي او روبرو مي‌‏شويم كه شاعر معشوق زن را مورد خطاب قرار مي‌‏دهد. پس از اين هسته اصلي عاشقانه‌‏هاي شاملو آيدا مي‌‏شود و در شعرهاي شاملو آيدا، تبديل به يك معشوق فراگير مي‌‏شود وشاعر در اين دوره زيباترين عاشقانه‌‏ها را مي‌‏سرايد.
وي در ادامه با اشاره به اين نكته كه شاملو پس از" مرثيه‌‏هاي خاك" وارد فضاي جديدي مي‌‏شود، می گوید: شعرهاي شاملو با اينكه در اين دوره به شدت عاشقانه است، اما با حسرت همراه است و علت اين حسرت نزدیکی شاعر به سال های پيري و پاياني عمر است . شاملو در این سال ها غصه مي‌‏خورد كه بميرد و معشوق او تنها بماند و اين تنها حسرتي است كه در زندگي شاعر وجود دارد. اين مضمون به شدت در مجموعه "مرثيه‌‏هاي خاك" حاكم است.
سلاجقه با اشاره به اين نكته كه از سال‌‏هاي45 به بعد شعرهاي شاملو با نوعی حسرت فلسفی همراه مي‌‏شود، گفت: اين حسرت تا پايان شاعري شاملو با او همراه است، البته هر چه كه به دوران پاياني عمر شاعر نزديك مي‌‏شويم، تعداد عاشقانه‌‏هاي او كم تر و دروني‌‏تر مي‌‏شود. اما شاعر به قدري براي عشق ارزش قائل است كه در آخرين شعرهايش نيز" در حديث بي قراري‌‏ماهان" باز هم عاشق است. در اين شعرها شاهد تصويري از مرگ و همراهي عشق با او هستيم كه باعث مي‌‏شود شاعر احساس تنهايي نكند.
این استاد دانشگاه در ادامه می افزاید: درشعرهاي سال‌‏هاي 1341 شاملو" آيدا "همواره حضور دارد. اما من معشوق را در شعر شاملو تنها آيدا نمي‌‏دانم، شعر او هميشه با آيدا شروع مي‌‏شود و رفته رفته معشوق در شعر شاملو فراگير مي‌‏شود. البته بايد اين را هم بگويم شعر شاملو هيچ‌‏گاه خالی ازحضور" آيدا" نيست.

سلاجقه در ادامه درباره كتاب نقد آثار شاملو كه قرار است با عنوان « امیر زاده کاشی ها» در انتشارات "مرواريد" منتشر شود، گفت: تمامی اشعار منتشر شده از شاملو را مورد بررسی قرار داده ام و 90 درصد شعرهای برتر او را مورد تحلیل و نقد قرار گرفته است و هر شعر را بر اساس ساختارش مورد بررسي و تحلیل قرار داده‌‏ام. اين كتاب 10 فصل دارد كه در فصل نخست درباره ويژگي سبكي آثار شاملو در بخش‌‏هاي ديگر به اشعار اجتماعي، هذيان‌‏ها، منظومه‌‏ها، مرثيه‌‏ها، عاشقانه‌‏ها، شبانه‌‏ها، سفر، انديشه‌‏هاي فلسفي واشعار " نوستالژیک" پرداخته‌‏ام. اين كتاب در حدود 730 صفحه است . قصد داشتم این اثر تا سال رو درگذشت شاملو روانه بازار کتاب شود که به دلیل طولانی شدن مراحل تصحیح و ویرایش به تاخیر افتاد که امید وارم به زودی روانه بازار کتاب شود.


************************************************
دكتر يدالله جلالي:
شاملو براي مخالفت با سانسور به اشعار گويش‌‏ورانه روي آورد

بهار اولين شعر "گويش ورانه" را سرود و شاملو در منظومه "پريا و دختراي ننه دريا" و فروغ در شعر"به علي گفت مادرش روزي" اين گونه شعر را به كمال رساندند.
شاملو از جمله شاعراني است كه به زيبايي اشعار گويش‌‏ورانه پي‌‏برد و معتقد بود كه ما چنان به اين ترانه‌‏ها عادت كرده‌‏ايم كه از درك هنري آن عاجزيم.
شاملو براي مخالفت با سانسور پس از كودتاي1332 به اشعار گويش‌ ‏ورانه روي آورد. او منظومه پريا را در سال 1332 با توجه به فضاي اختناق و سانسور به اصلاح براي كودكان سرود، ولي مخاطب اصلي او بزرگسالان بودند و بعدها اين منظومه را به صورت مستقل و با نقاشي منتشر كرد.
شاملو در منظومه" پريا و دختراي ننه دريا" و فروغ در شعر" به علي گفت، مادرش روزي" به لحن گويش ورانه مردم تهران نزديك شده‌‏اند. در پايان قصه دختراي ننه دريا شاهد پيروزي هستيم؛ اما شكست پايان قصه‌‏هاي ننه دريا را رقم مي‌‏زند و پايان منظومه "به علي گفت، مادرش روزي" نيز مرگ است، فروغ و شاملو به دستاوردهاي بي‌‏نظير اين منظومه‌‏ها پي برده بودند ولي هر كدام با بياني از ادامه اين شيوه سرباز زدند.

 

************************************************علي بابا چاهي:
شاملو ملكه معنا را بر اريكه سلطنت نشانده‌‏است

شاملو يك پيشنهاد دهنده‌‏است و در دوره‌‏هاي بعد با ديدگاه‌‏هايي كه او در شعر بيان مي‌‏كند مورد اقبال شاعران زيادي قرار مي‌‏گيرد.
شاملو به ويژه در كتاب هواي تازه بدون آنكه خودش به اين موضوع آگاهي داشته باشد، در وهله نخست يك پيشنهاد دهنده‌‏است. فروغ فرخزاد با خواندن يكي از شعرهاي او- شعري كه زندگي‌‏ست- به نقطه‌‏اي مي رسد كه مي‌‏گويد زبان فارسي از چه امكاناتي براي بيان مكالمه و محاوره برخوردار است.
تصادفا اين شعر از ديدگاه ديگري اخيرا مورد نفي قرار گرفته است، در كتاب كم حجمي كه منوچهر آتشي در خصوص شاملو نوشته است اين شعر را محكوم مي‌‏كند و مي‌‏گويد كه اين شعري ايدئولوژي ‌‏زده است. به گمان من حتي اگر اين شعر داراي اين خصوصيت هم باشد، اين حرف بسيار نادرست به نظر مي‌‏رسد.
به نظر مي‌‏رسد اين داوري‌‏ها غرض ورزانه است. لازم مي‌‏دانم كه در پرانتز يا بيرون پرانتز بگويم كه اين اثر و ديگر آثاري كه در اين مقطع زماني سروده شده‌‏اند در واقع رنگ و بويي ايدولوژيك دارند و اين در نتيجه يك فرايند اجتناب ناپذيرتاريخي است. هر شعر بايد با توجه به زمان سرايش آن مورد بررسي قرار بگيرد. اگر از اين منظر نگاه كنيم ستايش ياغي‌‏ها و قهرمان‌‏هاي محلي در شعر آتشي نيز موضوعيت نخواهد داشت.
بر خلاف تصور رايج، خصوصيتي در شعر شاملو وجود داردكه رويكرد او را نسبت به كلمات آركائيك نفي مي‌‏كند. من معتقدم كه در مقاطعي خاص كه شعر دچار يكنواختي و كسالت شده‌‏است، مي‌‏توان توسط اهرمي همچون كلمات آركائيك متن شعري را به جنبش درآورد و اين كار هر كسي نيست. به اين معنا كه شاملو به خوبي از عهده اين كار بر آمده‌‏است كه خود در آينده آن را به عنوان سر مشقي به آيندگان سفارش مي‌‏كند.
شعر شاملو ماندگار است. از منظر نقد امروز شعر شاملو داراي آسيب شناسي هم هست، چرا كه اين شعر متكي به اتوريته بيان خطابي است و به مرجعيت معنا مي‌‏انديشد. شاملو ملكه معنا را بر اريكه سلطنت نشانده‌‏است.
شعر شاملو با قطعيت كلام محوري همراه‌‏است. گرايش به نمايش تقابل‌‏هاي دوتايي كه از دوران افلاطون تاكنون در ادبيات غرب قابل مشاهده‌‏است در شعر او به خوبي نمود پيدا مي‌‏كند. قدرت استعلاي من راوي چيزي جز من ذهني مولف نيست، با اين وصف پاره‌‏اي متن ، شاملو راه را بر چند باوري معرفت شناختي بسته‌‏است.
به گمان من به موازات عيني شدن پديده‌‏هاي هستي محبوب يا معشوق نيز در شعر معاصر جلوه زميني‌‏تري يا حضور زميني‌‏تري پيدا مي‌‏كند. يعني قابل لمس‌‏تر مي‌‏شود و داراي خون و پوست به نظر مي‌‏رسد شعر شاملو از اين قاعده مستثني نيست .اما بن بينش شعر مدرن امروز كه متكي بر عدم قطعيت و عدم نسبیت‌‏گرايي و گرايش به تقابل‌‏هاي دوتايي است معشوق را نه تنها در شعر شاملو بلكه در شعر معاصر نيز همچنان با ستايشي مطلق همراه مي‌‏كند. بدين معنا باز هم گويا محبوب مورد اشاره از زمين به تدريج گسسته مي‌‏شود و به عرش مي‌‏رسد.
معشوق شاملو فردي است كه از منظري مردسالارانه مورد ستايش قرار مي‌‏گيرد. جلوه زنانه او صحنه نمايش تفاخر شاعر مي‌‏شود. به نظر من شاعران امروز با نسبیت‌‏گرايي بيشتري به مفاهيمي همچون معشوق بايد بپردازد تا فاصله ناخواسته‌‏اي بين معشوق و شاعر پديد نيايد و نگاه شاعر نگاهي از بالا به معشوق نباشد، آنچنان كه غالبا در شعر چنين است.

 

************************************************
رسول يونان:
شاملو به انسان عشق مي‌‏ورزد تا به معشوق

شاملو شاعري بزرگ بود، اگر در اروپا به دنيا مي‌‏آمد حتما لباس شواليه تن او مي‌‏كردند و مورد احترام بيشتري قرار مي‌‏گرفت.
احمد شاملو حتي اگر شعر هم نمي‌‏سرود در ادبيات ايران و جهان ماندگار مي‌‏شد، چرا كه او علاوه بر شعر دستي در ترجمه، داستان نويسي، تحقيق، پژوهش و بازسرايي متون كلاسيك داشت و همه اين مسايل دست به دست هم مي‌‏دهند كه شاملو به اين زودي از ياد نرود.
شاملو نقطه جدايي شعر معاصر از شعر كلاسيك است. شعر نو با نام شاملو عظمت يافت هر چند كه نيما آغازگر آن بود؛ اما شاملو با ارائه شعرهاي منسجم‌‏تر و زيباتر توانست از شعر كلاسيک فاصله بگيرد.
شاملو از زبان"آركائيك" در شعرش به خوبی سود برد. شعرهاي شاملو به دو دسته تقسيم مي‌‏شوند. دسته اول شعرهاي او بيشتر حماسي و اجتماعي‌‏اند كه جنبه آركائيك آنها بيشتر به چشم مي‌‏آيند و دسته دوم شعرهاي عاشقانه‌‏هاي او هستند كه بيشتر به شعر معاصر جهان شباهت دارد.
شاملو تاثير بسزايي روي شعر معاصر گذاشته‌‏است و بي‌‏شك او نيز از شاعران معاصر نظير" لوركا، ناظم حكمت، پل الوار و..." تاثير پذيرفته‌‏است. اما تاثير گذاري او از تاثير پذيري‌‏اش بيشتر است. در دهه 50 حتي فروشندگان دوره ‌‏گرد نيز تحت تاثير شاملو بوده‌‏اند چه برسد به شاعران.
شاعراني كه به شيوه شاملو شعر سروده‌‏اند در سايه او هستند، چون؛ تقليد مو به مو كار درستي نيست و به همين دليل است كه امروزه نامي از آنها به ميان نمي‌‏آيد. اكثر شاعران معاصر در كتاب‌‏هاي اوليه خود تحت تاثير شاملو بوده‌‏اند؛ اما شاملو مستقيما در شعرهاي نخستين‌‏اش تحت تاثير شاعران كلاسيك بود.
شعر شاملو، شعري است كه به مسايل سياسي و اجتماعي بي‌‏اعتنا نيست. با توجه به اين كه شاملو در ايران متولد و زندگي كرده‌‏است، خواه ‌‏ناخواه تحت تاثير تنش‌‏هاي اجتماعي و سياسي قرار گرفته؛ بنابراين بيشتر شعرهاي او در برگيرنده مسايل سياسي ـ اجتماعي است؛از به درآويخته شدن سرتيپ زنگنه تا اندوه نان كارگران بيجاري.

شاملو يك شاعر متعهد است و تمام اقشار جامعه در شعر او به عنوان يك كاراكتر حضور دارند. او در برج عاج زندگي نكرد كه شعرش صرفا رويايي عاشقانه باشد. معشوق در شعر شاملو بيشتر انسان است تا يك زن. او در ستايش انسان سخن گفته است. شاملو در شعرش انسان آگاه را با نام "آيدا" گاه با نام"تو" گاه با نام"وارتان" مي‌‏سرايد. او به انسان عشق مي‌‏ورزد تا به معشوق.

 

************************************************
احمد پوري مترجم :
گاهی با ترجمه شاملو شعر از متن اصلی بهتر می شود

ترجمه شعر افق هاي جديدي را پيش روي شاعران مي گذارد و آنها را با عرصه هاي هنر در فضايي متفاوت آشنا مي سازد.
در صد سال اخير ترجمه شعر تاثير بسزايي در ادبيات معاصر ايران گذاشته و پيدايش قالب هاي نو درشعر فارسي كه قبلا بي سابقه بوده دليلي بر اين مدعاست .
مترجم بايد در ترجمه فضاي شعر را القا كند و وفاداري به ترجمه تحت لفظي كلمات شعر نمي تواند فضايي را كه شاعر به وجود آورده به خواننده القا كند.
مترجم مجموعه" تو را دوست دارم چون نان و نمك" در ادامه با بيان اين مطلب كه هدف غايي يك مترجم از ترجمه شعر، فراهم كردن زمينه لذت براي خوانندگان است گفت: بسياري از ترجمه هايي كه در حال حاضر روانه بازار کتاب مي شوند بيشتر شبيه نثر هستند كه هيچ فضايي را براي خواننده ايجاد نمي كند و اگر اسم شاعر را از پاي اين ترجمه ها برداريم خواننده ها واقعا احساس نمي كنند كه با متني كه روبه رو هستند شعر است.
اگر به اشعار لوركا و مارگريت بيگل با ترجمه احمد شاملو نگاه كنيم و دو متن را با يكديگر مقايسه كنيم مي بينيم كه شاملو در اين ترجمه ها شاهكار كرده است.
به نظرمن ترجمه هاي شاملو از متن اصلي اين اشعار موفق تر بوده اند.


************************************************
ضياء الدين ترابي :
شعر شاملو، شعر زمان خودش است

شاملو و نيما از دو راه متفاوت به سوي يك هدف مي روند ، نيما از نظم به شعر وشاملو از نثر به سوي شعر مي رود و شعر شاملو از نثر به سوي شعر مي رود و ريشه در سنت نثري دارد.
شعر شاملو ، شعري مخيل ، در قالب نثر است و از وقتي سرودن شعر بي وزن را آغاز مي كند ، شاعري تأثيرگذار مي شود.
ترابي درباره زبان وآهنگ شعر شاملو گفت : شاملو به زباني مي رسد و آن را تا آخرين شعر خود حفظ مي كند كه اين فاصله گرفتن از زبان زمانه موجب تشخيص شعر شاملوست . بر اثر مرور زمان شاملو به كشف جديدي مي رسد ومتوجه پتانسيل موسيقيايي نثر قرن چهارم مي شود.
وي فرم را براي شاملو دروني خواند و درباره محتواي شعرهاي شاملو گفت : شعر شاملو از نظر محتوا ، شعر زمان خودش است .

 

************************************************

حميد رضا شكارسري :
شاملو شعر می آفریند تا اندیشه را بیان کند
شاملو با برداشتن شروط شعريت كلاسيك ، به نفع شعر، از قيد وبندهاي دست وپاگير عروض وقافيه رها مي شود وفضا را براي جولان توسن تخيل آماده مي كند.
شكارسري شاملو را شاعري كلي نگر است. شعر شاملو فاقد هويت تاريخي وبه لحاظ زماني و مكاني شعري ازلي ، ابدي است . درآثار شاملو ، زبان فضاي خود را به شعر تحميل مي كند.
انديشه درشعر شاملو جایگاه ویژه ای دارد. در آثار شاملو ، شعر آفريده مي شود تا انديشه را بيان كند.

 

منبع (http://4divari.persianblog.com/)

 

نقد/ دكتر پروين سلاجقه

تأملي زيباشناختي برفضاسازي دوشعر معاصر از احمد شاملو


آنچه مي خوانيد، ‌تأملي زيباشناختي برفضاسازي دوشعر معاصر «عاشقانه »( بيتوته ي كوتاهي ست جهان) و« شبانه» ( مرا / تو/ بي سببي / نيستي ...) سروده "احمد شاملو" به قلم دكتر دكتر "پروين سلاجقه " استاد دانشگاه و منتقد ادبي است كه به تازه گي تازه ترين اثر خود با عنوان «امير زاده كاشي ها » نقدي بر اشعار"احمد شاملو" را به پايان رسانده و به وسيله انتشارات "مرواريد" ايران به زير چاپ رفته است.




يكي از عناصري كه در ميزان موفقيت يك اثر، نقشي سرنوشت ساز دارد، فضاسازي آن است. فضا در هر اثر هنري، مانند چتري حمايتي، اجزاء وعناصر را در برمي گيرد و به آنها امكان بقا و تنفس مي دهد و در نتيجه، عطر كلي اثر را به مشام مخاطب مي رساند. از طرفي، فضاسازي در هر اثر هنري، ويژگي خاص خود را دارد و با توجه به مقتضاي حال، قابل انعطاف است. ولي آنچه مسلم است، اين است كه اين عنصر، پديده اي خارجي نيست كه به اثر اضافه يا تحميل شود بلكه در لحظه خلق آن و همراه با اجزاء پيكر آن متولد مي شود و در نهايت بر همه چيز سايه مي افكند.

معماري فضا در آثار ادبي به وسيله واژگان و نحوه به كارگيري آنها ايجاد مي شود و با لحن، رابطه اي تنگاتنگ دارد و همچنين، تابعي است از مقتضاي حال پديد آورنده، موضوع و حال وهواي كلي اثر.در اين مقوله، گوشه هايي از شيوه فضاسازي در دوشعر احمد شاملو، عاشقانه( بيتوته ي كوتاهي ست جهان) و شبانه (مرا توبي سببي نيستي...) بررسي شده است كه نشانگر نمونه اي از شگردهاي هنري در ساخت دوفضاي متضاد (Paradoxical) با يك موضوع مشترك است.

«عاشقانه» يكي از سروده هايي است كه برخلاف نامش، لحظه هاي تلخ اندوه و دلتنگي را به تصوير كشيده است. فلسفه وجودي اين شعر، «سكوت عشق» است كه از آغاز تا فرجام آن، فضايي راكد، سنگين، تيره و تلخ را القاء مي كند. اين شعر در چهار بند سروده شده كه هر كدام از آنها، فضاي بند پيشين را تكميل و تقويت مي كند. در پي ريزي فضا در اين شعر، در بند اول، خبري كلي بيان شده است كه در كليت خويش، ازهمان آغاز، سايه خويش را بر تمامي هستي شعر مي گستراند و از آن پس، هر چه مي آيد، همه در خدمت اين خبر اسنادي و شاعرانه است. به عبارت ديگر، مي توان گفت كه بندهاي ديگر شعر براي اين بند، نوعي تفصيل بعد از اجمال به شمار مي روند:

بيتوته كوتاهي است جهان

در فاصله گناه و دوزخ

خورشيد

همچون دشنامي برمي آيد

و روز

شرم ساري جبران ناپذيري ست.


آه

پيش از آنكه در اشك غرقه شوم

چيزي بگوي


در آغاز بند، واژه «جهان» با كليت خويش، درصدر كلام نشسته است و ناگفته پيداست كه «جهان» يعني همه چيز و به دليل اثبات اين حكم كلي است كه اجزاء و عناصر «جهان» در بندهاي ديگر، از ماهيت طبيعي خويش تهي مي شوند و به خدمت فضاي مورد نظر شاعر درمي آيند. واژگاني كه درخدمت فضاسازي در اين شعر قرار دارند، دودسته اند: الف ـ واژگان دال بر روشني و وسعت، ب ـ واژگان دال بر تيرگي و محدوديت. بسامد دسته اول بسيار اندك است وتقريباً در همه موارد تحت تأثير دسته دوم قرار گرفته و بار منفي پيدا كرده اند و در مجموع، هر دودسته آنها بار اصلي ناپايداري، تيرگي و ناامني فضاي شعر را بر دوش مي كشند. اولين عبارت كه كلام با آن آغاز مي شود، «بيتوته ي كوتاه» است. بيتوته به معني ماندن شباهنگام در جايي است كه «شب» سمبل تيرگي است و صفت «كوتاه» بر ناپايداري دلالت دارد. انتخاب هوشمندانه شاعر در كاربرد اين تركيب در ساخت فضا، نقشي سرنوشت ساز دارد چرا كه اگر به جاي «بيتوته» واژه ديگري، مثلاً «اقامت» آورده مي شد، علاوه بر ايجاد اخلال در موسيقي كلام، به موقعيت فضا در اين مكان لطمه مي زد. همچنين دوواژه «گناه و دوزخ» علاوه بر آنكه مفهومي از درد و شكنجه را به ذهن متبادر مي كنند، هر دو نمايندگان ديگر سياهي اند كه واژه «بيتوته» را تقويت مي كنند.

همانطور كه اشاره شد، فضاي سنگين آغازين، در هر قدم بر بخش هاي ديگر سايه مي افكند. به گونه اي كه گفت وگو( ( Dialog، چه زباني و چه رفتاري در شعر جريان ندارد. مخاطب شاعر، خاموش است و از همين روست كه زمان از حركت ايستاده و در تيرگي متوقف شده است؛ و از تثبيت همين سكوت و توقف است كه كنش «خورشيد و روز» دونماد روشني، در ادعايي شاعرانه به دشنام و شرمساري مي انجامد.

مي توان گفت، مهمترين بخشي كه بار اصلي فضاسازي را در اين شعر به عهده دارد، مونولوگي (monologue) است كه در پايان هر بند به صورت ترجيح وار تكرار مي شود. اين مونولوگ، تقاضا يا گفت وگويي خاموش است كه براي آن جوابي مقدر نشده و همين خاموشي، فضاي شعر را غيرقابل تنفس ساخته است.

«غرقه شدن در اشك» نهايت اندوه، دلتنگي وعكس العمل عاطفي شاعر در اين فضاست كه معشوق را به وقوع آن هشدار مي دهد و به همين دليل است كه براي شدت بخشيدن به سياهي اين فضا، در هر بند، يك يا چند عنصر حياتبخش، از عملكرد مثبت خود ساقط مي شوند و كاربردي منفي و خلاف آمد عادت مي يابند:


درخت،

جهل معصيت بار نياكان است

و نسيم

وسوسه يي ست نابه كار.

مهتاب پاييزي

كفري ست كه جهان را مي آلايد.


«درخت، نسيم و مهتاب» سه نماد روشني در پيوند با تركيب هاي «جهل معصيت بار، وسوسه نابه كار و كفر آلاينده» از هستي روشن خويش گسسته اند و به خدمت تيرگي، كفر و آلودگي درآمده اند. از آنجا كه اين اتفاق در هر بند به شكل مبالغه آميزتري رخ مي دهد، تمناي شاعر بر شكستن سكوت معشوق و برانگيختن همدلي او، در كلام زيباي ترجيعي هر باره تأكيدي تر، ملتمسانه تر و قوي تر مي شود:

چيزي بگوي

پيش از آنكه در اشك غرقه شوم

چيزي بگوي


تكرار طلب امري ـ استرحامي «چيزي بگوي» در اول و آخر بند در اين تأكيد قابل تأمل است. كوشش در تقويت اين فضا در بند بعد به حدي مبالغه آميز است كه به پارادوكسي عجيب در موضوع هستي شعر مي انجامد و در«شعري عاشقانه نام»، عشق به پلشتي متهم مي شود و زمان و قملرو شعر را از زمان مشخص و محدود، فراتر مي برد و اندوه اين لحظه را در سرنوشت شاعر (وشايد انسان نوعي) پيوندمي زند. به گونه اي كه «آسمان» كه نماد در «برگيرندگي و حمايت» است كاربردي متضاد با حيثيت خويش مي يابد و به سرپناهي خرد و حقير تبديل مي شود تا در زير آن، شاعر بر «سرنوشت خويش» گريه ساز دهد:


هردريچه ي نغز

بر چشم انداز عقوبتي مي گشايد.

عشق

رطوبت چندش انگيز پلشتي ست

و آسمان

سرپناهي

تا به خاك بنشيني و

بر سرنوشت خويش

گريه ساز كني.


آه

پيش از آنكه در اشك غرقه شوم چيزي بگوي،

هر چه باشد


قرار گرفتن جمله هاي «چيزي بگوي و هر چه باشد» نيز،از جهت ايجاد تأكيد، قابل تأمل است چرا كه در واقع «چيزي» مساوي است با «هرچه» و اين «هرچه» در لغزشي زباني در بند پاياني، به واژه اي تبديل مي شود كه كورسويي از روشني به زندان بسته شعر مي تاباند. اگرچه روند تهي شدن عناصر روشن از ماهيت خويش در جهت تكميل فضاسازي، همچنان ادامه دارد:


چشمه ها

از تابوت مي جوشند

و سوگ واران ژوليده آبروي جهان اند.

عصمت به آينه مفروش

كه فاجران نيازمندتران اند.



خامش منشين

خدا را

پيش از آن كه در اشك غرقه شوم

از عشق

چيزي بگوي!


در فضاسازي بند آخر، از شگردي هنري استفاده شده كه در نگاه اول، چندان قابل توجه به نظر نمي رسد. كاربرد دونماد روشني و انعكاس «چشمه و آينه» در اين بند، براي مضاعف جلوه دادن تيرگي فضاست. چرا كه هر چه در برابر «آينه و آب» قرار گيرد، دوبرابر مي شود واز طرفي جوشيدن «چشمه» كه نشانه «حيات» است از «تابوت» كه نشانه «مرگ» است، تلاقي ناميمون و غمگنانه زندگي و مرگ را در فضاي ساكن اين شعر اعلام مي كند كه ذكر واژه «سوگواران» تأكيدي بر اين تلاقي را پيوند است. نكته اي كه در بند پاياني قابل تأمل به نظر مي رسد، تكرار واژه «جهان» است كه در آغاز بند اول نيز، آمده بود. اين تكرار مي تواند تأكيدي بر گريزاز فضاي شخصي شعر به فضاي وسيع تر باشد و ذكر واژه «فاجران» با الف ونون جمع، اين تعميم را شدت مي بخشد. به گونه اي كه بند آخر را به بيانيه عقيدتي شاعر تبديل مي كند و اما اتفاقي كه به نظر مي رسد بر آن است تا در اين فضاي تيره وتاريك، روزنه اي بگشايد، كاربرد واژه «عشق يا سخن گفتن از عشق» است كه در معنايي متضاد با «عشق چندش آور و پلشت» بند قبلي آمده است و به نظر مي رسد كه اين عشق همان عشق خالصانه اي است كه به خاطر فقدان آن، شاعر جهان را آنگونه تيره و تار مي بيند و در پايان شعر، با طلبي چندين باره و عاجزانه سخن گفتن از آن را از معشوق تمنا مي كند و در اين ميان، سوگند به واژه مقدس و روشن «خدا» (تنها واژه روشني كه در تمامي شعر بار منفي تيرگي نگرفته است) و ذكر جمله «خامش منشين»، معني استرحام و طلب را تقويت مي كند:


خامش منشين

خدا را

پيش از آنكه در اشك غرقه شوم

از عشق

چيزي بگوي!


فضاسازي در «شبانه» (مرا تو بي سببي نيستي...) كه مدحيه اي است بي مانند در ستايش عشق، در تضاد كامل با فضاي تلخ، اندوهبار، تيره و بسته شعر «عاشقانه» است. فضا دراين شعر، تابعي است از يك استعاره زيبا كه مي توان آن را «ستاره بازي عشق» ناميد ودر نتيجه، بافضايي وسيع و قابل تنفس مواجه مي شويم كه نظربازي، پرتاب گل سرخ، ستاره باران و ستاره بازي، آواز و پرواز در آن، به شاعرانه ترين شكل ممكن در تكاپو و جست و خيزند. كاربرد ايجازهاي هنري واستفاده از امكانات ويژه زباني، زبان و بيان شعر را به نحوي حيرت آور بركشيده و در نهايت، فضايي شاد ولي آميخته با اندكي تلخي به جا گذاشته است:




مرا

تو

بي سببي

نيستي.

به راستي

صلت كدام قصيده اي

اي غزل؟

ستاره باران جواب كدام سلامي

به آفتاب

از دريچه تاريك؟


كلام از نگاه تو شكل مي بندد.

خوشا نظر بازيا كه تو آغاز مي كني!



علي رغم كاربرد واژگان دال بر وسعت وانعطاف، واژگاني نظير «دريچه تاريك» و در بندهاي بعد،« پس پشت مرد مكان»، «زندان»، «درخون تپيدن» و «تلخ»، نوعي كدورت و تلخي را به فضاي شعر وارد مي كنند كه به شكلي حلقه وار، در هر سه بند شعر، اجزاء ديگر آن را همراهي مي كنند.

اولين بند شعر كه تقرير و بيان عشق را به عهده دارد، فضايي است ستاره باراني كه به «آفتاب» سلام مي دهد و در فرجام خود، با دوواژه «نگاه و نظربازي» سلام وجواب عشق دوسويه را به فرجام مي رساند. در اينجا، فضا ميدان عشق است و نظر بازي كه علاوه بر دلالت بر معشوقي نسبتاً زميني و سخت مورد نظر شاعر، از نوعي عدم انحصار نيز، برخوردار است و در آويزش با شيوه بيان كهن (archaic) و بازي زيباي واژگاني خوشا و نظر بازيا، كه نوعي ويژگي جمع و امتداد به نظر بازي مي دهد، كلام را از سطح سخن عادي فراتر مي برد. معاني ضمني كه از سخن متكلم استنباط مي شود، يكسر به شادي و بشارت و در نتيجه، رضايت كامل او نظر دارد. كاربرد «دريچه تاريك» به هيچ وجه، به فضاي وسيع و سيال عشق در اين صحنه، لطمه اي نمي زند. بند دوم شعر كه پس از نشانه اختصار () با نوعي موسيقي خاص كلامي آغاز مي شود وتقريباً، بدون انقطاع ادامه مي يابد، تكرار و تأكيد همان عشق جاري و سيال دربند اول است. رفتار واژگان در اين بند به گونه اي تنظيم شده است كه هيچ مخاطبي را سر آن نيست تا در مدت خواندن تمامي آن، مكث داشته باشد و درنتيجه، موسيقي كلام ازنطقه آغاز، بدون توقفي آشكار، به نقطه پايان مي انجامد، علاوه بر لحن استفهامي كلام، ايماژ (image) به كار رفته در اين بند از نوعي است كه به خوبي، «ستاره بازي عشق» را ترسيم مي كند. در اين ميان، واژگان فرياد، آزادي، پرتاب كردن گل سرخ، ستاره بازي و آفتاب (كه همگي براي تحقق به فضايي وسيع نياز دارند) به تقويت اين فضا كمك مي كنند:





پسِ پُشتِ مرد مكان ات

فرياد كدام زنداني ست

كه آزادي را

به لبان برآماسيده

گُل سرخي پرتاب مي كند؟-

ورنه

اين ستاره بازي

حاشا

چيزي بدهكار آفتاب نيست.



علاقه فراوان شاعر در كاربرد واژگان مترادف گونه در كنار هم، كه علاوه بر تأكيد معنايي به بار موسيقايي كلام نيز، كمك مي كنند، قابل تأمل است. به گونه اي كه گاهى، اين نوع واژگان، به «واسطةالعقد» يا هسته اي قوی و برجسته تبديل مي شوند، واژگان ديگر را در اطراف خود جمع مي كنند يا به دنبال خودمي كشانند و علاوه بر آن، نقشي مؤثر در فضاسازي، ساخت تصويرهاي ذهني وايجاد بار معنايي خاص، به عهده مي گيرند. به طور مثال، در بند دوم، به واژه «پس پشت» (كه در مرگ ناصري، يكي ديگر از سروده هاي شاعر، در موقعيتي شگرف به كار گرفته شده است) (۲) مي توان اشاره كرد كه با فراز و فرودي موسيقايي، رشته واژگان بند را به دنبال خودمي كشاند. «پشت مرد مكان» يا با تأكيدي بيشتر، «پس پشت مرد مكان»، توصيف فضايي است كه اگرچه ممكن است ذهن را به فضايي بسته و محدود متوجه كند (بويژه جايي كه يك زنداني در آن براي آزادي فرياد مي كشد) ولي در پيوندي حلقوي، «دريچه تاريك» بند پيشين را به ياد مي آورد. در اين ميان، كاربرد عبارت «پرتاب گل سرخ» وظيفه اي همانند «ستاره باران» را در بند قبل اجرا مي كند و به فضاي وسيع اثر، اجازه محدود شدن نمي دهد. يا به عبارت ديگر، كشش و كوشش اين «وسعت و محدوديت»، در نهايت به گسترش فضاي عشق منجر مي شود. چرا كه استعاره قدرتمند«ستاره بازي» چنان بر فضا حاكم است كه چيزي كم نمي آورد و يا بدهكار نيست حتي به«آفتاب». تقابل «ستاره و آفتاب» در هر دوبند، تقابلي معني دار است. در بند كوتاه بعد، كه پس از نشانه ايجاز و اختصار () آمده است، واژگان نگاه، ايمن، مؤمنانه و آواز، تأكيدي زيبا بر فضاي وسيع ساخته شده توسط عشق دارند و بويژه واژه «ايمن» يا نگاهي كه از صداي عشق ايمن مي شود، امنيت و جاودانگي اين فضا را تأمين مي كند:





نگاه از صداي تو ايمن مي شود.

چه مؤمنانه نام مرا آواز مي كني!


شايد بتوان گفت، موفق ترين بخش اين شعر، از جهات فراوان بويژه، در تحكيم فضاسازي مورد نظر، آخرين بند آن است:





و دل ات

كبوتر آشتي ست،

در خون تپيده

به بام تلخ.


با اين همه

چه بالا

چه بلند

پرواز مي كني!


در آغاز اين بند، شاعر از تشبيهي معمولي و كليشه اي استفاده كرده كه در بطن خويش نمادي كليشه اي تر را قرار داده است: تشبيه دل به كبوتر و اراده معناي سمبوليك كبوتر كه نماد آشتي و صلح است و همچنين، «در خون تپيدن كبوتر» كه خود، تعبيري كليشه اي و معمولي است و سابقه اي ديرينه و تكراري در زبان عادي و ادب دارد، بديهي است اگر كلام در همين سطح ابتدايي باقي مي ماند، با سقوطي مرگبار، مواجه مي شد. ولي اتفاقي زباني كه كلام را از پايين ترين وضعيت خويش، بر كشيده و به آن برجستگي حيرت آوري بخشيده است، كاربرد يك واژه و آن هم، صفت «تلخ» در تركيب «بام تلخ» است. تفسير و تأويل «بام تلخ» كه ستاره وار بر پيشاني شعر نشسته، خود حكايت مفصلي است. ولي مهم اين است كه در نگاه اول، واژه «بام» در خدمت فضاي وسيع شعر است. چرا كه «بام»، نهايت ارتفاع و اوج يك بنا است. ولي فراموش نكنيم كه در ژرف ساخت خويش، بالاترين نقطه «تلخي» در تمام اين شعر نيز، هست. جايي كه «دل معشوق، يا «عشق و آشتي» در آن به خون تپيده است. همچنين اين نقطه، نقطه صعود از سكوي شخصي عشق، به عشقي فراتر و عام تر (صلح و آشتي) است و سرانجام آنچه كه فضاي كلي شعر را تكميل مي كند و در پايان، پيام ضمني شاعر را با وجود «بام تلخي ها» بشارت مي دهد، كاربرد سه واژه كليدي «بالا، بلند و پرواز» يا «پرواز بالا و بلند عشق» است.

پي نوشت:

۱ـ هر دوشعر انتخاب شده در اين مقاله از مجموعه آثار احمد شاملو، دفتر يكم: شعرها، انتشارات زمانه ـ نگاه، چ دوم، ۱۳۸۰ نقل شده است/.

۲ـ از صفت غوغاي تماشائيان/ العازر/ گام زنان راه خود گرفت/ دست ها /

در پس پشت/ به هم درافكنده،/ و جان اش را از آزارگران ديني گزنده/ آزاديافت:/ «- مگر خود نمي خواست، ورنه مي توانست!». مرگ ناصري، مجموعه آثار احمد شاملو، ص۶۱۴


http://www.atiban.com/article.aspx?id=240