گزينهيي از اشعار شاعران بزرگ جهان
همچون کوچهيی بیانتها
گزينهيي از اشعار شاعران بزرگ جهان
ترجمهي احمد شاملو
*********************************
اشاره تذکار این نکته را لازم میدانم که چون ترجمهی بسیاری از این اشعار از متنی جز زبان اصلی به فارسی درآمده و حدود اصالتشان مشخص نبوده ناگزیر به بازسازی آنها شدهام.اصولاً مقایسهی برگردان اشعار با متن اصلیکاری بیمورد است. غالباً ترجمهیشعر جز ازطریق بازسازی شدن در زبان میزبان امر بیحاصلی است و همان بهتر که خواننده گمان کند آنچه میخواند شعری است که شاعر به فارسی سروده. همهی این اشعار برای این چاپ بازبینی و اگر متن آن در اختیار بوده بازنگری شده است. ا. ش
...اما اگر سراسر کوچهام را سرراستو سراسر سرزمینم را همچون کوچهیی بیانتها بسرایمدیگر باورم نمیدارید. سر به بیابان میگذارید!
پل الوآر
مقدمه
شعر امروز ما شعری آگاه و بلند است، شعری دلپذیر و تپنده که دیری است تا از مرزهای تاءثیرپذیری گذشته به دورهی اثربخشی پا نهاده است. اما از حق نباید گذشت که این شعر، پس از آن همه تکرارهای بیحاصل، بیداری و آگاهی خود را به مقدار زیاد مدیون شاعران بزرگ دیگر کشورها و زبانهاست. ــ استادانی که شعر ناب را به ما آموختند و راههای تعهد را پیش پای ما نهادند. شاعرانی چون الوآر و لورکا، دسنوس و نرودا، حکمت و هیوز و سنگور و میشو که ما را با ظرفیتهای گوناگون زبان و سطوح گوناگون این منشور آشنا کردند و از حصار تنگ قصیده و غزل و رباعی پروازمان دادند و چشماندازی چنان گسترده در برابر دیدهگان ما نهادند که امروز میتوانیم ادعا کنیم که حتا شناخت استادان بزرگی چون حافظ و مولوی را نیز ــ از نظرگاهی تازه و با معیارهایی سوای «معاییر الاشعار العجم» ــ مدیون شناخت شعر جهانیم... از این جهت شاید بتوان پذیرفت که مجموعهی حاضر میبایست بسی پیشتر فراهم آمدهباشد.حقیقت این است که اگر چه ضربهی اول را نیمای بزرگ فرود آورد و بیداری ِنخستین را او سبب شد، این ضربه در آن روزگار تنها گیجکننده بود: با فریاد نیما از خوابی مرگنمون بیدار شدیم با احساس شدید گرسنهگی، اما در گنجههای گذشتهی خانهی خود چیزی نمییافتیم زیرا هنوز نگاهمان از خواب چندصدساله سنگین بود.ضربهی بیدارکننده در شخص من چاپ نخستین بخش ناقوس بود: نخستین شعری که از نیما خواندم در نخستین باری که نام او را دیدم: اول فروردین ۱۳۲۵. اما این بیداری کافی نبود. پس، جستوجو آغاز شد. به یاری ِفرانسهی ناقصی که میدانستم در نخستین جستوجوها به ماهنامهی «شعر» رسیدم (از نشریات پییرسهگر). و در این مجله بود که، هم در نخستین نظر به لورکا برخوردم در شاهکاری چون قصیده برای شاه ِ«هارلم». چیزی که اگر چه هم در آن ایام به ترجمهاش کوشیدم تنها و تنها شگفتانگیزی میکرد نه اثربخشی. شاعران دیگری چون روردی و کوکتو و سنژون پرس و اودی برتی و بسیاری دیگر که نام و آثارشان در شمارههای ماهنامهی «شعر» میآمد بیگانهگی میکردند و مقبول طبع خام من که هنوز سخت جوان و بیتجربه بودم و از ناقوس نیما به شاه ِهارلم لورکا پریده، نمیافتاد. لذت بردن از این اشعار برای من میسر نبود; و ذهنی که در بوستان سعدی و نظم ابوحفص سغدی متحجر شده بود آمادهگی ِدرک و پذیرش شعرهایی را که فرهنگی زنده و پویا طلب میکرد نداشت. شاعری چون مایاکوفسکی نیز ــ که به شدت تبلیغ میشد ــ تنها و تنها «تعهدآموز» بود نه «شعرآموز»; گو این که بعدها بسیاری از منتقدان آبکی درآمدند که من به شدت از او تاءثیر پذیرفتهام! ــ البته دلیلی که برای این حکم بیفرجام اقامه میکردند از خود حکم جالبتر بود: آخر، متهم به مناسبت چندمین سالگرد خودکشی ِمایاکوفسکی شعری نوشته بود! مدرک از این جانانهتر؟ ــ اما حقیقت قضیه این بود که، در مبارزهیی که میان ا.صبح (به عنوان افراطیترین شاعر آن روز) و بوروکراتهای به خیال خود «مترقی» ِآن روزگار درگیر شده بود، مایاکوفسکی را (که آنان کورکورانه تبلیغ میکردند) پیرهن عثمان کرده بودم تا در پناه او بتوانم حرف خودم را بگویم. و خود پیداست که چنین شعری لحنی مایاکوفسکیوار میطلبید. همین و بس. شاید برای ناقدان گرامی ِشعر و ادبیات وطن هنوز هم مرغ یک پا داشته باشد، اما بهراستی نه! مایاکوفسکی تاءثیر قابل عرضی بر من نگذاشت. اما جستوجو با پیگری ادامه یافت.بودلر و ورلن، و از آخرتریها فرنانگرهگ، و بهخصوص سوپروییل که تاءثیرشان در دستهی متغزلان نوین (به سرکردهگی ِتوللی) سخت آشکار بود نیز در من علاقهی زیادی برنمیانگیخت. امکانات مالی اندک (و معمولاً زیر صفر) اجازهی مطالعهی چندانی نمیداد و حداکثر بهرهجوییهای من در همان دایرهی مجلاتی از قبیل ماهنامهی شعر محدود و محصور بود که همانها را نیز آن سواد و فرهنگ اندک قد نمیداد تا در قلمرو شعر فارسی تجربه کنم. میخواستم و نمیتوانستم. و کم و بیش داشتم در نیما متحجر میشدم (در حدود مرغ باران مثلاً)، که به ناگهان الوآر را یافتم. و تقریباً در همین ایام بود که فریدون رهنما پس از سالهای دراز از پاریس بازگشت با کولباری از آشنایی ِعمیق با شعر و فرهنگ غرب و شرق و یک خروار کتاب و صفحهی موسیقی. آشنایی با فریدون که بهخصوص شعر روز فرانسه را مثل جیبهای لباسش میشناخت دقیقاً همان حادثهی بزرگی بود که میبایست در زندهگی ِمن اتفاق بیفتد. به یاری ِبیدریغ او بود که ما ــ به عنوان مشتی استعدادهای پراکنده که راه به جایی نمیبردیم و کتابی برای خواندن نداشتیم و یکسره از همه چیز بیبهره بودیم ــ به کتاب و شعر و موسیقی دست یافتیم و آفاق جهان به رویمان گشوده شد. خانهی فریدون پناهگاه امید و مکتب آموزشی ِما شد. کار بار افکندن ما در خانهی او از یک ساعت (در روزهای نخست آشنایی) به ساعتها و بعدها گاه به روزهای متوالی کشید. من بهراستی نمیدانم وجودمان تا چه حد مزاحم آسایش و زندهگی ِاو بود، زیرا به مصداق آن که دود از کُنده بلند میشود باید بگویم خود او بود که سخاوتمندانه، در نهایت گذشت و تا فراسوی بزرگواری به بهرهجوییهای ما دامن میزد. فریدون برای ما قاموسی شده بود که از طریق او به هرچه میجُستیم دست مییافتیم: از آشنایی ِکلی با موسیقی ِعلمی و مکاتب نقاشی تا کشف شعر ناب. در هر حال حق فریدون رهنما بر شعر معاصر، پس از نیما، دقیقاً معادل حق از دست رفتهی کریستف کلمب است بر آمریکا! ــ در آن روزگاران فریدون تنها کسی بود که ما را تاءیید میکرد، بهمان کتاب میداد بخوانیم، برایمان حرف میزد، پَر و بالمان میداد، تشجیعمان میکرد و حتا پول میداد که کتابمان را چاپ کنیم (چاپ اول قطعنامه به سرمایهی او شد). پیش فریدون که بودیم برای خودمان کسی بودیم و از پشت در خانهی او به این طرف فقط توسری بود!باری آشنایی ِبا الوآر (که ضمناً فریدون از دوستان نزدیکش بود) منجر به کشف جوهر شعر و زبان شعر ناب شد. و همین کشف اخیر بود که بعدها به مکاشفات دیگری انجامید. مکاشفاتی که بی پیبردن به جوهر ناب شعر میسر نبود: کشف حافظ و مولوی، و کشف فردوسی از نظر ارزش صوتی ِکلمه! ــ چیزی که هنوز که هنوز است بعض استادان ما خیال میکنند دو ذرع و نیمش یک دست کت و شلوار میشود! و به این ترتیب بود که من از نیما جدا شدم.دفتر ششم هوای تازه ــ که نیما نمیپسندید و از آن خشمگین میشد ــ اگر عقیدهی خودم را بخواهید ثمرهی تلاش توانفرسای شاعری است که احساس شعر را با کشف شعر عوضی گرفته است و با این همه دست و پایی میزند تا از آنچه کشفی بزرگ انگاشته به سود زبان و فرهنگ و شعر محیط خویش کاری انجام بدهد در حالی که هنوز، نه از ماهیت شعر گذشتهی وطنش آگاه است و نه (دست کم) از زبان مادری ِخود آگاهی ِبهکارخوری دارد! ــ جلالخالق!ــ و خشم ِنیما هم شاید معلول همین حقایق بود.و این حماقت گریبانگیر این بنده بود و بود و بود، تا آن که سرانجام از خود شرمش آمد و به توشهاندوزی پرداخت. کاری که میبایست به کشف زبان و ظرفیتهای شگفتآور آن، به کشف موسیقی ِکلام و ارزشهای صوتی و رنگ و بو و طعم و مهربانی یا خشونت کلمه بینجامد. در واقع شرایط اقتصادی سبب شد که کارها سروته انجام گیرد: نخست نویسنده و شاعر شدیم و بعد به فراگرفتن زبان پرداختیم; شعر را در زبان دیگر از شاعران دیگر آموختیم و بعد به شعر فارسی بازگشتیم و به خواندن و آشنا شدن با خدایانی چون حافظ و مولوی همت نهادیم. بد هم نبود. گیرم نمیدانم اگر آن اشتیاق و شور دیوانهواری که در جان ما شعله میکشید نمیبود و اگر فریدون چون فرشتهی نجاتی بهموقع از آسمان فرود نمیآمد سرگذشت ما چه میشد!
باری از آنچه میخواستم بگویم پُر دور افتادم: در این سالها یا آن سالها یکی از کارهای بسیار مفیدی که به همت ما عاشقان سینهچاک شعر صورت گرفت ترجمهی شعر شاعران بزرگ جهان بود. کاری که هر یک از ما در حدود سلیقه و امکانات خویش انجام دادهایم. تقریباً هیچ یک از شاعران نسل ما نیست که به ترجمهی تودهیی از اشعار مورد علاقهی خویش نپرداخته باشد. بیگمان این اشعار بر حسب آن که تا چه حد در زبان فارسی جا افتاده باشد در برداشتهای شاعران دیگر از شعر و در تجربههای شاعرانهی آنان اثری عمیق به جا نهاده است. به همین لحاظ من لازم میدانم (و توصیه میکنم) که هر یک از این شاعران ِمترجم از آن شعرها که به فارسی برگرداندهاند مجموعهیی فراهم آرند.در مورد شخص خود باید بگویم که متاءسفانه دربهدریها و نابهسامانیهای فراوان مانع آن شد که بتوانم از هرچه ترجمه کردهام نسخهیی برای خود نگهدارم و اکنون که بدین مهم برخاستهام میبینم آنچه در دسترسم هست حتا یک دهم آن همه شعر که در مدتی نزدیک به سی سال به فارسی برگرداندهام نیست و بهناچار موقتاً به گردآوردن همین مقدار اکتفا شد.پارهیی از آنچه در این مجموعه فراهم آمده اشعاری است که با یاری ِدوستان دیگر به فارسی درآمده است. ــ از آن جمله شِکوهی پرل میلی است که حمید میرمطهری آن را با متن انگلیسی مقابله کرده است. نیز اشعار لنگستون هیوز که با حسن فیاد به فارسی برگرداندهایم، همچنان که پارهیی از هایکوهای ژاپنی را. ترجمهی شعر من انسانم و منظومهی بسیار زیبای جنونزدهگان ِخشم محصول همکاری با آلک، مترجم کوشای آثار شعری ِارمنی است. نخستین چاپ شعر دیگری از این مجموعه نیز به امضای دیگری به چاپ رسیده بوده است. مشتی از این اشعار از نو برای این مجموعه ترجمه شده و مشتی دیگر به دلیل در دسترس نبودن متن اصلی حتا از تجدید نظر نیز محروم مانده است، که چه بسا در ترجمهی آنها لغزشهایی نیز صورت گرفته باشد.به هر حال اینها نکاتی بود که میبایست گفته میشد.
بهار ۱۳۵۲
در چاپ سوم این کتاب، اشعار پراکنده و مجموعههای دیگری نیز آمده است:- یاکوووس کامپانللیس: دو شعر از ماوت هاوزن. - یانوس ریتسوس: هجده شعر ِترانههای میهن تلخ. - مارگوت بیکل: مجموعههای دوگانهی سکوت سرشار ازناگفتههاست و چیدن سپیدهدم.ــ گفتنی است که این اشعار برای پخش از طریق نوار صوتی به توصیهی دوستم محمد زرینبال و توسط خود او کلمه به کلمه از آلمانی به فارسی ترجمه شد و من آنها را بازسازی کردم به صورتی که گاه شعر یکسره به صورتی دیگر درآمد و گاه شعری با اصل خود شاید تنها در برداشت یا مضمون مشترک است و گاه اصلاً در کتاب خانم بیکل نیامده! در حقیقت این دو مجموعه به نحوی حاصل همکاری شاعرانهی خانم بیکل و من است و به عبارتی ترجمهیی است فیتز جرالدی.- ناظم حکمت: هفت شعر.- گابرییل ماریانو: دو شعر.- اویدیو مارتینس: یک شعر.- پل الوآر: یک شعر.- آلن لانس: هفت شعر از مجموعهی گمشدهگان نازکدل از آب درمیآیند.- ژاک پرهور: هجده شعر از مجموعههای مختلف او.-اشعار افزودهی لنگستن هیوز از «آواز» به بعد با همکاری ِحسن فیاد.- اکتاویو پاز: شانزده شعر با همکاری ِحسن فیاد. و در چاپ پنجم این کتاب (کتابی که در دست دارید) اشعار دیگری نیز افزوده شده است:- برتولت برشت: یک شعر.- فدریکو گارسیا لورکا: یک شعر.- پل الوآر: چهار شعر.- یوری کاستلان: یک شعر با همکاری ِاحمد کریمی حکاک.- اریک فرید: یک شعر.- کلارا خانس: یازده شعر.- گابریل گارسیا مارکز: یک شعر.- مارگوت بیکل: هفت شعر- هوری گوشی دگاکو: یک شعر.- کیتاهارا هاکوشو: یک شعر.- ثجو یاسو: سه شعر.
گزينهيي از اشعار شاعران بزرگ جهان
ترجمهي احمد شاملو
*********************************
اشاره تذکار این نکته را لازم میدانم که چون ترجمهی بسیاری از این اشعار از متنی جز زبان اصلی به فارسی درآمده و حدود اصالتشان مشخص نبوده ناگزیر به بازسازی آنها شدهام.اصولاً مقایسهی برگردان اشعار با متن اصلیکاری بیمورد است. غالباً ترجمهیشعر جز ازطریق بازسازی شدن در زبان میزبان امر بیحاصلی است و همان بهتر که خواننده گمان کند آنچه میخواند شعری است که شاعر به فارسی سروده. همهی این اشعار برای این چاپ بازبینی و اگر متن آن در اختیار بوده بازنگری شده است. ا. ش
...اما اگر سراسر کوچهام را سرراستو سراسر سرزمینم را همچون کوچهیی بیانتها بسرایمدیگر باورم نمیدارید. سر به بیابان میگذارید!
پل الوآر
مقدمه
شعر امروز ما شعری آگاه و بلند است، شعری دلپذیر و تپنده که دیری است تا از مرزهای تاءثیرپذیری گذشته به دورهی اثربخشی پا نهاده است. اما از حق نباید گذشت که این شعر، پس از آن همه تکرارهای بیحاصل، بیداری و آگاهی خود را به مقدار زیاد مدیون شاعران بزرگ دیگر کشورها و زبانهاست. ــ استادانی که شعر ناب را به ما آموختند و راههای تعهد را پیش پای ما نهادند. شاعرانی چون الوآر و لورکا، دسنوس و نرودا، حکمت و هیوز و سنگور و میشو که ما را با ظرفیتهای گوناگون زبان و سطوح گوناگون این منشور آشنا کردند و از حصار تنگ قصیده و غزل و رباعی پروازمان دادند و چشماندازی چنان گسترده در برابر دیدهگان ما نهادند که امروز میتوانیم ادعا کنیم که حتا شناخت استادان بزرگی چون حافظ و مولوی را نیز ــ از نظرگاهی تازه و با معیارهایی سوای «معاییر الاشعار العجم» ــ مدیون شناخت شعر جهانیم... از این جهت شاید بتوان پذیرفت که مجموعهی حاضر میبایست بسی پیشتر فراهم آمدهباشد.حقیقت این است که اگر چه ضربهی اول را نیمای بزرگ فرود آورد و بیداری ِنخستین را او سبب شد، این ضربه در آن روزگار تنها گیجکننده بود: با فریاد نیما از خوابی مرگنمون بیدار شدیم با احساس شدید گرسنهگی، اما در گنجههای گذشتهی خانهی خود چیزی نمییافتیم زیرا هنوز نگاهمان از خواب چندصدساله سنگین بود.ضربهی بیدارکننده در شخص من چاپ نخستین بخش ناقوس بود: نخستین شعری که از نیما خواندم در نخستین باری که نام او را دیدم: اول فروردین ۱۳۲۵. اما این بیداری کافی نبود. پس، جستوجو آغاز شد. به یاری ِفرانسهی ناقصی که میدانستم در نخستین جستوجوها به ماهنامهی «شعر» رسیدم (از نشریات پییرسهگر). و در این مجله بود که، هم در نخستین نظر به لورکا برخوردم در شاهکاری چون قصیده برای شاه ِ«هارلم». چیزی که اگر چه هم در آن ایام به ترجمهاش کوشیدم تنها و تنها شگفتانگیزی میکرد نه اثربخشی. شاعران دیگری چون روردی و کوکتو و سنژون پرس و اودی برتی و بسیاری دیگر که نام و آثارشان در شمارههای ماهنامهی «شعر» میآمد بیگانهگی میکردند و مقبول طبع خام من که هنوز سخت جوان و بیتجربه بودم و از ناقوس نیما به شاه ِهارلم لورکا پریده، نمیافتاد. لذت بردن از این اشعار برای من میسر نبود; و ذهنی که در بوستان سعدی و نظم ابوحفص سغدی متحجر شده بود آمادهگی ِدرک و پذیرش شعرهایی را که فرهنگی زنده و پویا طلب میکرد نداشت. شاعری چون مایاکوفسکی نیز ــ که به شدت تبلیغ میشد ــ تنها و تنها «تعهدآموز» بود نه «شعرآموز»; گو این که بعدها بسیاری از منتقدان آبکی درآمدند که من به شدت از او تاءثیر پذیرفتهام! ــ البته دلیلی که برای این حکم بیفرجام اقامه میکردند از خود حکم جالبتر بود: آخر، متهم به مناسبت چندمین سالگرد خودکشی ِمایاکوفسکی شعری نوشته بود! مدرک از این جانانهتر؟ ــ اما حقیقت قضیه این بود که، در مبارزهیی که میان ا.صبح (به عنوان افراطیترین شاعر آن روز) و بوروکراتهای به خیال خود «مترقی» ِآن روزگار درگیر شده بود، مایاکوفسکی را (که آنان کورکورانه تبلیغ میکردند) پیرهن عثمان کرده بودم تا در پناه او بتوانم حرف خودم را بگویم. و خود پیداست که چنین شعری لحنی مایاکوفسکیوار میطلبید. همین و بس. شاید برای ناقدان گرامی ِشعر و ادبیات وطن هنوز هم مرغ یک پا داشته باشد، اما بهراستی نه! مایاکوفسکی تاءثیر قابل عرضی بر من نگذاشت. اما جستوجو با پیگری ادامه یافت.بودلر و ورلن، و از آخرتریها فرنانگرهگ، و بهخصوص سوپروییل که تاءثیرشان در دستهی متغزلان نوین (به سرکردهگی ِتوللی) سخت آشکار بود نیز در من علاقهی زیادی برنمیانگیخت. امکانات مالی اندک (و معمولاً زیر صفر) اجازهی مطالعهی چندانی نمیداد و حداکثر بهرهجوییهای من در همان دایرهی مجلاتی از قبیل ماهنامهی شعر محدود و محصور بود که همانها را نیز آن سواد و فرهنگ اندک قد نمیداد تا در قلمرو شعر فارسی تجربه کنم. میخواستم و نمیتوانستم. و کم و بیش داشتم در نیما متحجر میشدم (در حدود مرغ باران مثلاً)، که به ناگهان الوآر را یافتم. و تقریباً در همین ایام بود که فریدون رهنما پس از سالهای دراز از پاریس بازگشت با کولباری از آشنایی ِعمیق با شعر و فرهنگ غرب و شرق و یک خروار کتاب و صفحهی موسیقی. آشنایی با فریدون که بهخصوص شعر روز فرانسه را مثل جیبهای لباسش میشناخت دقیقاً همان حادثهی بزرگی بود که میبایست در زندهگی ِمن اتفاق بیفتد. به یاری ِبیدریغ او بود که ما ــ به عنوان مشتی استعدادهای پراکنده که راه به جایی نمیبردیم و کتابی برای خواندن نداشتیم و یکسره از همه چیز بیبهره بودیم ــ به کتاب و شعر و موسیقی دست یافتیم و آفاق جهان به رویمان گشوده شد. خانهی فریدون پناهگاه امید و مکتب آموزشی ِما شد. کار بار افکندن ما در خانهی او از یک ساعت (در روزهای نخست آشنایی) به ساعتها و بعدها گاه به روزهای متوالی کشید. من بهراستی نمیدانم وجودمان تا چه حد مزاحم آسایش و زندهگی ِاو بود، زیرا به مصداق آن که دود از کُنده بلند میشود باید بگویم خود او بود که سخاوتمندانه، در نهایت گذشت و تا فراسوی بزرگواری به بهرهجوییهای ما دامن میزد. فریدون برای ما قاموسی شده بود که از طریق او به هرچه میجُستیم دست مییافتیم: از آشنایی ِکلی با موسیقی ِعلمی و مکاتب نقاشی تا کشف شعر ناب. در هر حال حق فریدون رهنما بر شعر معاصر، پس از نیما، دقیقاً معادل حق از دست رفتهی کریستف کلمب است بر آمریکا! ــ در آن روزگاران فریدون تنها کسی بود که ما را تاءیید میکرد، بهمان کتاب میداد بخوانیم، برایمان حرف میزد، پَر و بالمان میداد، تشجیعمان میکرد و حتا پول میداد که کتابمان را چاپ کنیم (چاپ اول قطعنامه به سرمایهی او شد). پیش فریدون که بودیم برای خودمان کسی بودیم و از پشت در خانهی او به این طرف فقط توسری بود!باری آشنایی ِبا الوآر (که ضمناً فریدون از دوستان نزدیکش بود) منجر به کشف جوهر شعر و زبان شعر ناب شد. و همین کشف اخیر بود که بعدها به مکاشفات دیگری انجامید. مکاشفاتی که بی پیبردن به جوهر ناب شعر میسر نبود: کشف حافظ و مولوی، و کشف فردوسی از نظر ارزش صوتی ِکلمه! ــ چیزی که هنوز که هنوز است بعض استادان ما خیال میکنند دو ذرع و نیمش یک دست کت و شلوار میشود! و به این ترتیب بود که من از نیما جدا شدم.دفتر ششم هوای تازه ــ که نیما نمیپسندید و از آن خشمگین میشد ــ اگر عقیدهی خودم را بخواهید ثمرهی تلاش توانفرسای شاعری است که احساس شعر را با کشف شعر عوضی گرفته است و با این همه دست و پایی میزند تا از آنچه کشفی بزرگ انگاشته به سود زبان و فرهنگ و شعر محیط خویش کاری انجام بدهد در حالی که هنوز، نه از ماهیت شعر گذشتهی وطنش آگاه است و نه (دست کم) از زبان مادری ِخود آگاهی ِبهکارخوری دارد! ــ جلالخالق!ــ و خشم ِنیما هم شاید معلول همین حقایق بود.و این حماقت گریبانگیر این بنده بود و بود و بود، تا آن که سرانجام از خود شرمش آمد و به توشهاندوزی پرداخت. کاری که میبایست به کشف زبان و ظرفیتهای شگفتآور آن، به کشف موسیقی ِکلام و ارزشهای صوتی و رنگ و بو و طعم و مهربانی یا خشونت کلمه بینجامد. در واقع شرایط اقتصادی سبب شد که کارها سروته انجام گیرد: نخست نویسنده و شاعر شدیم و بعد به فراگرفتن زبان پرداختیم; شعر را در زبان دیگر از شاعران دیگر آموختیم و بعد به شعر فارسی بازگشتیم و به خواندن و آشنا شدن با خدایانی چون حافظ و مولوی همت نهادیم. بد هم نبود. گیرم نمیدانم اگر آن اشتیاق و شور دیوانهواری که در جان ما شعله میکشید نمیبود و اگر فریدون چون فرشتهی نجاتی بهموقع از آسمان فرود نمیآمد سرگذشت ما چه میشد!
باری از آنچه میخواستم بگویم پُر دور افتادم: در این سالها یا آن سالها یکی از کارهای بسیار مفیدی که به همت ما عاشقان سینهچاک شعر صورت گرفت ترجمهی شعر شاعران بزرگ جهان بود. کاری که هر یک از ما در حدود سلیقه و امکانات خویش انجام دادهایم. تقریباً هیچ یک از شاعران نسل ما نیست که به ترجمهی تودهیی از اشعار مورد علاقهی خویش نپرداخته باشد. بیگمان این اشعار بر حسب آن که تا چه حد در زبان فارسی جا افتاده باشد در برداشتهای شاعران دیگر از شعر و در تجربههای شاعرانهی آنان اثری عمیق به جا نهاده است. به همین لحاظ من لازم میدانم (و توصیه میکنم) که هر یک از این شاعران ِمترجم از آن شعرها که به فارسی برگرداندهاند مجموعهیی فراهم آرند.در مورد شخص خود باید بگویم که متاءسفانه دربهدریها و نابهسامانیهای فراوان مانع آن شد که بتوانم از هرچه ترجمه کردهام نسخهیی برای خود نگهدارم و اکنون که بدین مهم برخاستهام میبینم آنچه در دسترسم هست حتا یک دهم آن همه شعر که در مدتی نزدیک به سی سال به فارسی برگرداندهام نیست و بهناچار موقتاً به گردآوردن همین مقدار اکتفا شد.پارهیی از آنچه در این مجموعه فراهم آمده اشعاری است که با یاری ِدوستان دیگر به فارسی درآمده است. ــ از آن جمله شِکوهی پرل میلی است که حمید میرمطهری آن را با متن انگلیسی مقابله کرده است. نیز اشعار لنگستون هیوز که با حسن فیاد به فارسی برگرداندهایم، همچنان که پارهیی از هایکوهای ژاپنی را. ترجمهی شعر من انسانم و منظومهی بسیار زیبای جنونزدهگان ِخشم محصول همکاری با آلک، مترجم کوشای آثار شعری ِارمنی است. نخستین چاپ شعر دیگری از این مجموعه نیز به امضای دیگری به چاپ رسیده بوده است. مشتی از این اشعار از نو برای این مجموعه ترجمه شده و مشتی دیگر به دلیل در دسترس نبودن متن اصلی حتا از تجدید نظر نیز محروم مانده است، که چه بسا در ترجمهی آنها لغزشهایی نیز صورت گرفته باشد.به هر حال اینها نکاتی بود که میبایست گفته میشد.
بهار ۱۳۵۲
در چاپ سوم این کتاب، اشعار پراکنده و مجموعههای دیگری نیز آمده است:- یاکوووس کامپانللیس: دو شعر از ماوت هاوزن. - یانوس ریتسوس: هجده شعر ِترانههای میهن تلخ. - مارگوت بیکل: مجموعههای دوگانهی سکوت سرشار ازناگفتههاست و چیدن سپیدهدم.ــ گفتنی است که این اشعار برای پخش از طریق نوار صوتی به توصیهی دوستم محمد زرینبال و توسط خود او کلمه به کلمه از آلمانی به فارسی ترجمه شد و من آنها را بازسازی کردم به صورتی که گاه شعر یکسره به صورتی دیگر درآمد و گاه شعری با اصل خود شاید تنها در برداشت یا مضمون مشترک است و گاه اصلاً در کتاب خانم بیکل نیامده! در حقیقت این دو مجموعه به نحوی حاصل همکاری شاعرانهی خانم بیکل و من است و به عبارتی ترجمهیی است فیتز جرالدی.- ناظم حکمت: هفت شعر.- گابرییل ماریانو: دو شعر.- اویدیو مارتینس: یک شعر.- پل الوآر: یک شعر.- آلن لانس: هفت شعر از مجموعهی گمشدهگان نازکدل از آب درمیآیند.- ژاک پرهور: هجده شعر از مجموعههای مختلف او.-اشعار افزودهی لنگستن هیوز از «آواز» به بعد با همکاری ِحسن فیاد.- اکتاویو پاز: شانزده شعر با همکاری ِحسن فیاد. و در چاپ پنجم این کتاب (کتابی که در دست دارید) اشعار دیگری نیز افزوده شده است:- برتولت برشت: یک شعر.- فدریکو گارسیا لورکا: یک شعر.- پل الوآر: چهار شعر.- یوری کاستلان: یک شعر با همکاری ِاحمد کریمی حکاک.- اریک فرید: یک شعر.- کلارا خانس: یازده شعر.- گابریل گارسیا مارکز: یک شعر.- مارگوت بیکل: هفت شعر- هوری گوشی دگاکو: یک شعر.- کیتاهارا هاکوشو: یک شعر.- ثجو یاسو: سه شعر.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۸۴ ساعت 20:27 توسط امیرمحسن همتی
|
احمد شاملو