روشنفکر نمیتواند المثنای دیگری باشد
روشنفکر نمیتواند المثنای دیگری باشد
محمد بهارلو
روشنفکران معاصر و نامآور ما، که جامعة فرهنگی در یکصد سال اخیر آنها را به عنوان روشنفکر به جا آورده است، تقریباً همگی خاستگاه ادبی و هنری داشتهاند، و کمتر روشنفکر به معنای اندیشهور حرفهای بودهاند. روشنفکران، یا همان ادیبان و هنرمندان، عموماً بر این عقیده بودهاند که انسان در برابر خود وجامعه وظیفهای بر عهده دارد و این وظیفه را که بیداری و پیشرفت معنوی یکایک آدمها است، باید با شرافت و تعهد کامل انجام بدهد، و چنانچه لازم بیفتد وجود خود را هم در راه آن وقف کند. برداشت نسل اول روشنفکران ما از زندگی و هنر در امتداد هم قرار داشت، به این معنی که آنها وظیفه خود را به عنوان شهروند از وظیفهشان به عنوان نویسنده و شاعر و هنرمند جدا نمیدانستند، و جامعه هم از آنها همین انتظار را داشت. نویسندگان و شاعرانی که تمایلات اخلاقی و اجتماعی آشکاری نداشتند و جانب زیباپرستی وآرمان هنر خالص را میگرفتند- اگرچه اقلیت اندکشماری بودند- جامعه آنها را به عنوان روشنفکران«برج عاجنشین» میشناخت؛ روشنفکرانی که آرمانخواهی اجتماعی و هنر مفید و آموزنده را خوار میشمردند.
این دو تلقی عمومی از روشنفکری، از هنر و ادبیات، هرچند در طولِ دههها دستخوش تغییر و تحولات بسیار شد، در بین نسل دوم و سوم روشنفکران با حرارت تمام تداوم یافت. اما در این میان نویسندگان و شاعران و هنرمندانی هم بودند که بین این دو دسته نوسان میکردند. یا به طور کلی بیرون از حوزه نفوذ این دو تلقی فعالیت میکردند. البته گاه روشنفکرانی هم پیدا میشدند که قلمرو اصلی فعالیت آنها اجتماعیات و سیاسیات و نهادهای اموزشی بود اما پا در عرصة معقولات ادبی و هنری هم میگذاشتند و تأثیر کلامشان هیچ از روشنفکران دیگر کمتر نبود. از طرف دیگر سهم مترجمان را هم در این میانه نباید از نظر دور داشت؛ به ویژه که اندیشههای فرهنگی و فلسفی از راه ترجمه، از غرب، به جامعه ما وارد میشد و هنوزهم میشود.
در دورههای نخستین فعالیت روشنفکری در ایران«فکر خطرناک» که جاذبة فراوان داشت، و منظور از آن نوعی جریان پراکنده فکری بود که رودرررو با نظام قدرت قرار میگرفت؛ نوعی مخالفت غیرعلنی که اغلب جنبة نمادین و رمزآمیز داشت و سانسورگران دولتی از آن به«خرابکاری» تعبیر میکردند. این وضعیت باعث میشد که دل هر روشنفکر یا جوان تازه بیدار شدهای برای دیدن اوراق ادبیات«زیرزمینی» لک بزند. اگر کتابی از خارج وارد میشد و سانسورگران اجازة انتشار آن را نمیدادند ترجمة دستوپا شکستهاش به صورت قاچاقی دست به دست میگشت و آنقدر خوانده میشد که شیرازهاش از هم در میرفت و ورقهایش زرد شده و میریخت. گرد این کتاب ها را معمولاً هالة تقدس دربر میگرفت، به طوری که کسی به خودش اجازه یا جرات نمیداد آنها را نقد کند یا در مخالفت با آنها چیزی بگوید. اینگونه بود که در فضای فکری جامعة ما انتزاعات یا توهمات جای واقعیات را میگرفتند.
روشنفکران ما نه فقط از نعمت آزادی فکر کامل برخوردار نبودند و اجازه نداشتند صدای خود را از حدود مجاز بالاتر ببرند بلکه از تماس آزادانه با فرآورههای فکری، فلسفی و حتی ادبی و هنری نیز محروم بودند. آنچه از محصولات معنوی و فرهنگی در اختیار آنها قرار داشت کاملاً گزینشی بود و از غربالهای ریزبافتی میگذشت که انگ انواع سانسور، از جمله دولتی و عرفی و سنتی را بر خود داشت. طبعاً دسترسی به آثار مهذب و نیالوده کاملاً تصادفی بود – و گاه عوارض سنگینی در برداشت- و در صحت و اصالت آنها نیز تضمینی وجود نداشت. همواره نکته مهم این بود که روشنفکر چگونه میتواند از عقاید خودش مطمئن باشد و در صورت لزوم از آنها دفاع کند؟ یا سادهتر: روشنفکر چگونه قادر است عقاید خود را بدون گرفتوگیر و آشفتگی و با صراحت و روشنی بیان کند و آنها را به بحث بگذارد؟ وقتی همه چیز در مه و ابهام وتاریکی بگذرد چگونه میتوان به شفافیت رسید؟ تیره وتار بودن زمینهساز توهم است که از آن فقط افسانه و اسطوره بیرون خواهد آمد. در یک فضای خشکوخالی، که مباحثه و بینش انتقادی امکان تجلی ندارد، کلمات قصار و شعار جای«حقیقت» مینشینند.
شاید علت اینکه نویسندگان و شاعران و هنرمندان ما ترجیح میدادند یک متن را به طور مجازی یا نمادین تعبیر کنند از همین فضای ابهامآمیز ناشی میشد. اغلب خوانندگان نیز جانب همین نحوة تعبیر متن را گرفتند؛ زیرا برای آنها سادهتر این بود که با معنای«ساخته» و«بافته»ی رمزها کنار بیایند تا خود را در گیرودارِ بحثهای دورودرازِ استدلالی و اقناعی گرفتار سازند. بازارِ زبان عاطفی و تهییجی ورنگهای تند و حکمهای جزمی گرم بود. رسانههای همگانی نیز، مانند نهادهای آموزشی و مطبوعات رسمی، در رویارویی با جریان روشنفکری، که تعلق خاطرش به«افکار خطرناک» و«ادبیات زیرزمینی» آشکار بود از هیچ تلاشی فروگذار نمیکردند. رسانههای همگانی زیر عنوان فرهنگسازی به جا انداختن نحلههای فکری و نمایندههای خاص آنها، که نظامِ قدرت را توجیه میکردند، مشغول بودند. آنها جنبهای از تولید فکر را عرضه و برجسته میکردند که در عین حال مقبول زمانه ومخاطبان خود باشد. تقلیلِ فرهنگ و هنر و سادهسازی و کلیشگی بخشی از رفتاری بود که رسانه علیه روشنفکر و تولید اندیشه به آن دست میزد. رسانه به جهت رسانگی خود از فرهنگ و صاحبان فکر فقط«خبر» می ساخت، خبری که در حکم رویدادهای سطحی امور روزانه بود.
این ادعا که از محافل بینامونشان روشنفکری، از جمله کافه فیروز و کافه نادری که پاتوق امثال هدایت و آلاحمد بود، دهها نویسنده و شاعر بیرون آمده، اما از دانشگاه تهران هنوز هیچ نویسنده و شاعری بیرون نیامده است. احتمالاً محصول همین کشاکشهااست. راست این است که روشنفکران با الگوهای مسلط بر فرهنگ جامعه کنار نمیآیند، اگرچه اجباراً از آنها تأثیر میپذیرند. در اینجا پرسشهایی را میتوان پیش کشید: مجادلهجویی و کژتابی یا خودجوشی و تعلیمندیدگی به نفع روشنفکری ما بوده است یا به ضرر آن؟ این که روشنفکران از«اشتباه» نمیهراسند و بیمحابا وارد میدان میشوند و موضع میگیرند ناشی از اعتماد به نفس آنهااست یا از میل مهارناپذیرِ آنها به آزمایشگری؟ اینطور به نظر میرسد که روشنفکران مانند هرطبقه و دستة دیگری فقط از تجربة خودشان درس میگیرند، و حاضرند بهای گزافِ درسهای خود را هم بپردازند. شاید خودآموختگی ویژگی روشنفکر ایرانی باشد که تعصب را هم باید همزاد آن دانست. خودآموختگی به آنها این جرأت و جربزه را میبخشد که با صرات و از روی جزمیت حکم کنند؛ حال آنکه روشنفکر، به جهت روشنفکریاش، باید خود را از هرگونه خودکامگی از جمله خودکامگی فرهنگی رها سازد. روشنفکری نیازمند خویشتنداری و فروتنی و مدارا و انعطافپذیری است. روشنفکری در ذات خودش از گزافهگویی و احساساتیگری و ابهام و آشفتگی گریزان است؛ زیرا روشنفکر از آنرو روشنفکر است که میتواند انتخاب کند و در انتخابش الزاماً به تأیید کسی هم نیاز ندارد.
واقعیت این است که نامآورترین روشنفکران ما، نیما و هدایت و آلاحمد و شاملو، هیچکدام تحصیلات دانشگاهی یا مدرسی کاملی نداشتند، وآموختههایشان از فلسفه و تاریخ اندیشه جستهگریخته و به صرافت طبع بوده است. شابد استعداد هنری این روشنفکران عیب آنها را تا حدی جبران کند، و چه بسا لازم هم نباشد که ما از شاعران و نویسندگان و هنرمندان خود همان توقعی را داشته باشیم که از اندیشهوران حرفهای داریم؛ به ویژه که هنر شاعران و نویسندگان ما همواره از نفکر آنها برتر بوده است. آنها همگی تعلق به نوعی آگاهی اجتماعی داشتند و این آگاهی را هم از راه تحصیلات منظم کسب نکرده بودند، و همین ادعا که از یک جهانبینی اجتماعی و سیاسی برخوردار هستند برایشان کفایت میکرد. در مرکز جهانبینی آنها مفهوم آزادی قرار داشت، و اگرچه این آزادی به مقدار فراوان جنبة معنوی و اخلاقی داشت از لحاظ آنها مخصوصاً با آفرینش هنری مربوط بود. مفهوم آزادی برای آنها در نهایت امر وبیش از هرچیز در شعر و داستان و اثری هنری معنای محصل پیدا میکرد. آنها اندیشههایی فارغ از خود هنر نمیشناختند که لازم باشد روشنفکر به بررسی و تحلیلشان بپردازد.
اما از میان این روشنفکران هدایت و آلاحمد وضع متفاوتی داشتند؛ اگرچه از یک جنس وجنم نبودند. هدایت، به رغم اینکه برجستهترین و مؤثرترین روشنفکر ما محسوب میشود، موجودی بود در حاشیه که از زندگی کناره میگرفت و انزوا و بیگانگی را امتیاز خود میدانست و توقع داشت دیگران او را درک کنند. هدایت نخستین روشنفکر ایرانی بود که میخواست مستقل باشد و همرنگ جماعت نباشد، و حقیقت را فارغ و بیطرفانه در برابر قدرت بیان کند. وجود او قائم به دیگری نبود، زیرا میدانست چشم به دیگری داشتن همان سپردن دست و پای خود به قیدِ افسارِ دیگران است. هدایت پیشرو نسل خودش بود. او در میان نسلِ خودش نخستین کسی بود که تحولات معنوی جامعه را با عمیقترین احساس ممکن دریافت. شاید بتوان دیدگاه هدایت را در تبیین جهان هستی دیدگاهِ«کثرت» دانست؛ زیرا از لحاظِ او ارزشهای مطلق- اگر اصولاً چنین ارزشهایی حاصل باشد- ضرورتاً با یکدیگر سازگار نیستند، و ارزشها در عالم واقع میتوانند با یکدیگر تعارض پیدا کنند. به عبارت دیگر از دیدگاهِ او هیچ ارزشی مطلق نیست و منظومه ارزشهای انسانی از یک جنس و جنم نیستند و از یک قانون کلی هم پیروی نمیکنند و بنابراین انسان حق دارد در بزنگاههای زندگی به سرگشتگی دچار بشود؛ فرازونشیبهای زندگی انسان با گزینشهای اجباری و دردناک همراه است، وانسان همواره برای تمیز خوب از بد و درست از نادرست یک ملاکِ کلی یا نهایی در دست ندارد و مسائل واقعی زندگی، اغلب، جوابشان روشن و سرراست نیست.
اما موقعیت آلاحمد به گونة دیگری بود. آلاحمد به رغم هدایت که تمایل به اعمال دستور و سرمشق از سوی خود نداشت، از شخصیت خود پیامبری تراشید دارای رسالتی معین و پیامی کلی. او در مقامِ نویسنده و منتقدی مجادلهجو نماینده گفتمان رادیکال و انقلابی بود و مسئولیت و تعهد را بر هر«حقیقتی» ترجیح میداد. آلاحمد، که برای بیش از دو دهه دایرمدارِ روشنفکری به حساب میآمد، کنار آمدن با قدرت سیاسی را برنمیتابید و آن را عین کفر روشنفکری میشمرد. بینش او اگرچه ظاهراً نمایندة نوعی تنوع بود در مخالفت با نظام قدرتجلی پیدا میکرد. دیدگاه او در بارة مفاهیمی چون قدرت، عدالت، آزادی، هنروادبیات کاملاً صریح و روشن بود و در خواننده هیچ شکی باقی نمیگذاشت. تعارضی میان گفتار و کردار او به چشم نمیخورد، و از این جهت او انسانی یکپارچه بود. آلاحمد را به این دلیل که فکر میکرد روشنفکر قادر است به نیازهای اساسی جامعه پاسخ بدهد میتوان نماینده دیدگاه«وحدت» دانست. او میان دیانت و طرز تفکر فلسفی مشربهای فکری، با همه اختلاف آشکارشان، در پیِ نوعی تداوم و تجانس بود و کشفِ روابط خویشاوندی میانِ آنها را وظیفة روشنفکر میدانست. او براین عقیده بود که شناختن پدیدههای رنگارنگ جهانِ هستی و بازیافتن و به جا آوردن خویشتن انسانی در پهنة این گردابِ هولانگیز، بیش از هر کس، کارِ روشنفکران است؛ و فقط کافی است اراده استوارِ خود را به کار بندند و در چارچوبهای تنگ وترش محبوس نمانند. آلاحمد با سایر روشنفکران معاصرِ خود این تفاوت را داشت که برای«فهمیدن» آنچه فهمش را لازم میدید شوروهیجان بینظیری از خود نشان میداد، و این ظرفیت را هم داشت که شور خود را در اطرافیانش و خوانندگان آثارش تکثیر کند. روشنفکران، تا زمانی که آلاحمد زنده بود و حتی تا سالها پس از او خطا کردن با او را بر«راستاندیشی» و«خدمتگزاری» روشنفکران محافظهکاری چون قزوینی و تقیزاده ترجیح میدادند؛ به ویژه که آنها پیشرفت را در درون نهادهای رسمی میجستند.
طبعاً در هر دیدگاهی میتوان رگههای از«حقیقت» یافت، و این هم در بارة دیدگاهِ«کثرت» صادق است و هم دیدگاه«وحدت». هیچیک از این دو دیدگاه در حکم قاعده نیستند، بلکه استثنا هستند. از هردوی آنها میتوان نتایج نظری و عملی اخذ کرد، بیآنکه لازم باشد آنها را تا نهایت منطقیشان دنبال کنیم. اشکال وقتی پیش میآید که کسی بخواهد با امنیت و یقین از دیدگاهی، هرچه میخواهد باشد، تمام و کمال تقلید کند، ولو اینکه قائل به تغییرات در شکل و ظاهر آنها باشد. تغییراتی که به مقتضیات زمانی و مصلحتهای فردی در دیدگاهی اعمال میشوند امنیت و یقینی را که ما جستوجو میکنیم تضمین نمیکنند و هرگاه احساس کنیم به آنها دست یافتهایم احتمالاً خطر خودفریبی را نادیده گرفتهایم.
این حقیقت که روشنفکر همواره با گزینشهایی روبهرو است، ناگزیر است در مقابل حوادثِ ناگهانی وضع بگیرد، نیاید او را وادارد که جایگاه معقول و معتبرش،حفظِ استقلالِ نسبیاش، را ترک کند. اعمال فشارها و محدودیتها، از هرکجا و از سویِ هرکس که باشند، توجیهی بر نفی استقلال روشنفکر نیستند. هویت یا ماهیت روشنفکر مبتنی بر اسنقلالِ او است، و آنچه در کوران کشمکشها باید حفظ شود همین استقلال است، عاملی که میتواند خودآگاهی و بینش انتقادی او را تضمین کند.
نسخه قابل چاپ شناسه : LA2238تاريخ ارسال : دوشنبه 25 شهریور 1387
احمد شاملو